
کز داد باشی تو پیروز و شاد
کجا خیزد از کار بیداد، داد
مدينه فاضله فارابي كه در پي لذت و سعادت آدمي است، بسيار به آرمانشهر يونانيان نزديك است؛ اما مدينه فاضله فارابي بر سه ستون استوار است: نخست يگانگي كه پيوسته روح واحدي به تحول و تکامل برسد. دودیگر قانونمندي كه فرهنگ قانون محوري را زنده میکند و به عقلانيت شهري معنا میبخشد. سه دیگر دادگري كه به كمال عقلانيت شهري میانجامد و ناخالصیها را باروح جمعي به خلوص مبدل میسازد. بر اساس اصول یادشده ترديدي وجود ندارد كه تأسیس شهر، آغازی براي برقراري دادگري جمعي بوده است تا از قانونگریزی و نافرماني جلوگيري شود. دادگري مشعلي نوراني براي بنياد شهر بهین است و بيشتر هوشمندان كه در جستوجوي سعادت و شادكامي آدمي هستند بهاتفاق همين پديده را میجویند و فقط از طريق دادگري، حکمرانی بهین بدست میآید.
به نظر میرسد مدينه در نظر فارابي و فيلسوفان يونان همان حكومت است كه شهر سنگی، شهر اساطيري و شهر انساني هريك نمادهايي از فرمانروايي بر سنگ، فرمانروايي در اساطیر و فرمانروايي بر انسان و به روش انساني است.
ملاصدرا معني حكمت را همانگونه كه سهروردي تعريف كرده است، مي پذيرد و بعد اشراقي را منزلت كامل مي داند كه نفس انساني را پرواز میدهد و به جهان عرفاني میکشد. او در پي آن است كه بازهم دادگري برپا شود و خردمندي در خدمت فرمانروايي به پا خيزد اما خردمندي فرمانرواست نه قدرت و سياست.
در این رهگذر نظرات ملاصدرا و فارابي بسيار به يكديگر نزديك میشوند؛ زيرا ملاصدرا بر اين نکته پاي میفشارد كه كمال حقیقی انسان در اين است كه همه قواي نفس به نحو متعادل به کمال مايل باشد كه پيامد چنین برداشتي پرداختن به ميل و غريزه و عاطفه و خلقت و فطرت انساني است.
بیگمان پاسداری از همه حقوق انسانی، همانند حق زندگی، امنیت و رفاه، آزادی های مختلف از قبیل آزادی عقیده و آمد و رفت حق آموزش ،حق کار و... همه پی و پایههای حق فزونتری هستند که موضوع سخن ماست. در این نوشته پیوند دادگری و شادی را بررسی میکنیم اما یادآور میشوم که حق دادگری فقط رسیدگی عادلانه و منصفانه نیست .هدف بسیاری از حقوق دستیابی به همین ارزش بنیادی است که به نظر میرسد خود گذرگاهی برای دستیابی بهحق شادی. بدین گونه که با بررسی تلاش انسان در پهنه گیتی و نگرش به خواست و آرزو و فطرت و خلقت وی درمییابیم که دادگری ابزاری است برای خرسندی و شادکامی تا فرمان گران، شادی فرمان پذیران را در طرح و تدوین هر برنامه از یاد نبرند و با توجه به منش و سرشت انسانی به خاطر بسپارد که برنامهای سودمند و کاراست که چشم بر پاسداشت حق شادی انسانی دوخته باشد.
از هنگامیکه انسان از غار به دشت ره سپرد و توانست در گوشه کشتزار خود خانهای برای خویش برپا دارد، روند زندگیاش تغییر کرد. کمکم سبکباری و سادگی کوچ را از دست داد و یکجانشین شد و میل مالکیت و حفظ دارایی در او ایجاد شوق رفتن و جستن و کوچ در او به خاموشی گرایید. اما فزونخواهی و کشش برای گسترش زمین، آغاز درگیری و سپس افسردگی او شد. بهویژه در همین برهه بدوی که زور و نیرو، دایرمدار هر بایدونباید و قدرت پشتیبان هر خواست و آرزوی بشر بود. انسان به تدریج دریافت که نیازمند راهکارهایی کارسازاست تا مشخص گردد در منازعات بی پایان حیات چه کسی میتواند بر فلان زمین دست یابد و چگونه میتوان از رودخانه پشت سر ماهی گرفت و بامداد چه کسی شکار کند و شامگاهان چگونه شعله برافروزند. یکجانشینی نخست روستا و سپس شهرها را پی نهاد و میل سرکش و ناآرام و توسعه طلب انسان سرانجام بر زمین و آسمان و دریا چیره شد و جهان میهن کوچکی برای او شد.و چهارسوی آن را به اندک زمانی پیمود و چنان شتابناک شب و روز را به یکدیگر دوخت که در میانه سده پیشین همه فراز ها وفرودها در پهنه دشت و چکاد کوه و ژرفدریا پی و پایه آن شدند که آدمی به دهکده جهانی ره يابد، اما اندکاندک آرامش درونی وی از خانه و کارخانه وی رخت بربست. هرچند ابزار راحتی در زیر پای آدمی بهگونهای شگفتانگیز پدیدار گشت.
اکنون با فشار اندکی بر انگشت، جهان را مینگرد و به گفتوگو مینشیند، اما اینهمه آسایش و راحتی فرآیندهای دیگری هم به همراه داشته اند:
نخست آنکه در اوایل این قرن همگی دهکده را نیز ترک کردیم و به کلبه جهانی نشستیم. از یاد نبریم کلبه سقف همسان دارد و شما اگر در آشپزخانه کلبه غذایی بوی ناک بپزید همه آگاه میشوند یا دلخور در این چارچوب حقوق وظایف پرشماری بهوجود میآید تا هماتاق و همنشین هرروز بداند که چگونه در این محدوده پر آمدوشد کنش و واکنش داشته باشد و من نیز باید دل درگرو آنچه سامان کلبه ایجاب میکند بسپرم وگرنه چونان آشوبی برپا شود که شاید دیوارهای کلبه فروریزند و اگر دانسته یا نادانسته هرسو آتشی بیفروزند همه ساکنان کلبه نابود میشوند. پیش از اینکه ما به این کلبه رهنمون شویم حکیمان دو هدف را بر ما گفته بودند: نخست دادگری و دو ديگر شادماني: بهعنوان ابزار تا از رهگذر آن به هدف نهایی رهجوییم. اندیشهورز و ژرفنگر آبوخاک خودمان فردوسی بسیار موشکافانه این پیوند ناگسستنی را یافته و بازگو کرده است:
کسی باشد از بخت پیروز شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد
این چراغ آگاهی بخش برای فرمانروایان و فرمانبران است تا فرادستان و فرودستان به یک مشعل فروزان که راهنمای زیست همراه با خرسندی است دل سپرند. بازهم بازگو میکند:
بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان و از کین مگیرید یاد
این چارچوب شاد همه نیروها و نیرومندیها را در یکراه همسو میکند که باید با بیداد مبارزه کرد. در چنین سازوکاری، شادی مردم فراهم خواهد شد.
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد
در این رفتوآمد بر شاهان که نخستین آسیب و آشوب به بیداد را به پا میدارند یادآور میشود:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
این برداشت در اندیشه فردوسی بر دیگر گویندگان پرتو افکنده است بدانسان که سعدی میگوید:
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
اگر از دریچه حقوق امروز به تاریخ حقوق بنگریم در مي يابيم كه در دیگر سرزمینها که سنگهای نخست تمدن را هشتهاند این ساختن و پرداختن و پیوند شادی و دادگری را در دفتر اخلاق و حقوق نگاشتهاند اما حکیم توس در گوش توانمندان پند جاودانهای را زمزمه میکند که از یاد نبرند شادی رهاورد دادگری است و فقط در حکومت قانون و بندوبست گریز از قانون ستیزی شادی در جامعه پایدار میشود و به نرمی و مهر در خانه شهروندان را میکوبد:
بکوشید تا مهر و داد آورید
به شادی مرا نیز یادآورید
اگر این دادگری پهنه سرزمین را زیر چتر خود گيرد، کشور از پلیدي و پلشتی پیراسته میشود نهال آدمی در سایهسار دادگری پر میکشد، بالا میرود و به بار مینشیند و اگر این شیوه که رامش و آرامش را به همراه دارد از دسترس مردمان به دور افتد آنگاه هرروز غمی آید. به مبارک بادش این بار به سخن رندانه حافظ که قصه همیشه شنیدنی تاریخ و پیام همیشه گفتنی حقوقبانان است روزن بگشاییم:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
0 نظر برای “ دادگری ستون شادمانی”