
جامعه شناسان معتقدند که برای تحلیل شخصیت یک فرد یا جامعه، ابتدا بنگرید که او چگونه زندگیش را تولید میکند (کسب درآمد میکند)، سپس او را تحلیل نمایید. طرز تلقی جامعه از مسائل پیرامونی، نسبت مستقیمی با نحوه تولید درآمد و مناسبات اقتصادی آن جامعه دارد، همانگونه که رابطه مستقیمی بین روش تولید و کسبوکار افراد با سطح تفکر آنان وجود دارد. بدیهی است در جامعهای که افراد آن زندگی خود را از طریق کشاورزی تولید میکنند، طرز تفکرات آنها متفاوت است با اجتماعی که زندگی خود را از طریق بوروکراسی اداری یا تجارت یا ... تولید میکنند. هر کدام از این روشهای تولید زندگی (کسب درآمد)، طرز تفکرات خاصی را در انسان ایجاد و نهادینه میکنند.
به قلم: دکتر حسن خلیل خلیلی
با این مقدمه، استقلال اقتصادی جایگاه خویش را به خوبی نشان میدهد. در اجتماعاتی که افراد آن استقلال اقتصادی ندارند، ناخواسته استقلال فکری نیز نخواهند داشت. این اصل در مورد ارتباط جوامع با یکدیگر نیز صدق میکند. وابستگی فکری، اگرچه برای طیف یا افراد خاصی مفید و حتی نوعی مزیت نسبی محسوب میشود، اما برای جامعه سمی است که نابودیش را بدنبال دارد.
بررسی امکانات موجود در ایران و نوع کسبوکار رایج، حکایت از نوعی توسعه نایافتگی و عدم استقلال در اقتصاد کشور دارد. مناسبات اقتصادی، و در پی آن مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، بسترساز عدم استقلال بنیادی (از جمله فکری) آن نیز گشته است.
این اصل مسلم جامعه شناسی است که: مناسبات اقتصادی بر مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک جامعه تأثیر مستقیم نهاده، نهایتا بر سطح درک اجتماعي تأثیر مینهد. سطح درک اجتماعي نیز در هر دوره در قالب نظريه كارشناسان و متخصصین به سياستگذاران منتقل ميشود. نکته حائز اهمیت این است که خود اين كارشناسان و متخصصین نيز متأثر از سطح درک اجتماعيای هستند كه در هر دوره حیات اجتماعی متفاوت ميباشد. سطح درک اجتماعي با دانش موجود ارتباط دارد و با تغيير دانش موجود، سطح درک اجتماعي و در نتيجه فهم كارشناسان از ارزشهاي حاكم و واقعیات موجود نيز تغيير مييابد. این همه، تحت تأثیر مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و مهمتر از همه، مناسبات اقتصادی است.
در جامعهای مانند ایران که مناسبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن ضعیف و ناپایدار است، طبیعتا بر سطح درک اجتماعی افراد آن، تأثیر مستقیم و منفی خواهد گذاشت. کارشناسان و نخبگان نیز بخشی از همین جامعهاند و تحت تأثیر همین مناسبات. بدیهی است که قدرت تأثیرگذاری نخبگانی که در سطح پایینی از درک اجتماعی پرورش یافتهاند، در درجهای نازلتر و فرودستتر از نخبگانی است که در سطح بالایی از درک اجتماعی رشد یافتهاند. ناگزیر، نخبگان فرودست، تحت تأثیر نخبگان فرادست قرار خواهند گرفت که همان عدم استقلال فکری است و این شکاف، در طول زمان عمیقتر خواهد شد. این مسأله، به طور عینی خود را در کشور نشان میدهد. در طول سالها و دهههای اخیر، شاهد این ماجرای غمانگیز هستیم که نخبگان (در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، علمی و حتی گاهی موارد سیاسی)، بطور عجیبی تحت تأثیر مراکز تأثیرگذار خارج از حوزه خویشاند! این نکته فقط در عالم سیاست هویدا نیست بلکه در سایر شئونات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز شاهد آن هستیم، که نتیجه آن فرورفتن بیش از پیش کشور در گرداب فقر، بیکاری، عقبماندگی و سایر معضلات اجتماعی است.
نتیجه اینکه، آزاداندیشی و استقلال فکری، ثمره و میوهی استقلال اقتصادی است. لاجرم، برای آنکه بتوانیم آزادانه فکر کنیم و مستقلانه بیندیشیم، باید تلاش کنیم تا خود را از قید وابستگی اقتصادی با تکیه بر امکانات داخلی برهانیم.
از طرفی در سطح داخلی نیز، رشد بیرویه بیکاری در کشور، نشان میدهد که کمتر به این مقوله یعنی استقلال اقتصادی توسط نسل جوان توجه شده است. گویا همه منتطرند تا از آسمان درهای رحمت گشوده شود و برایشان شغلی ایجاد شود. این مطلب، معضل بزرگی است که وجود دارد و نه تنها راهکار اصولی برای حل این معضل پیش-بینی نشده، بلکه به عنوان حربهای در دست مردان سیاست، جهت وابسته کردن نسل جوان به یک طیف خاص سیاسی، بهرهبرداری شده و چه فاجعهای است که نسل جوان برای دارا بودن حقوق طبیعی و اولیه خویش ناگزیر است استقلال فکری خویش را فدا کند!
سلام. مطلب جالب و عمیقی است.