صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / پرونده ای که آتش زیر خاکستربود!

خاطره ها در گذر زمان (17)

پرونده ای که آتش زیر خاکستربود!


روان او شاد باد.قاضی محتاط را می گویم که درخا طرات پیشین ،خاطره ای ازآن مرحوم راتحت عنوان «قاضی محتاط» نوشتم وگفتم در اوایل انقلاب ؛زمان دادیاری ، در پارکینگ دادگستری کل استان، چگونه فرمان اتومبیل پیکان خودرا بازنجیری کلفت به پایه صندلی راننده قفل می کرد! زیرا واهمه داشت که نکنه دزد ببرد وهم مال وهم آبرویش برود !...بگذریم ازاینکه چندسال پیش، فوت آن مرحوم دراثر سانحه ای رخ دادکه ناشی ازاحتیاط وعجول بودن بیش ازحداو بود.اینک خاطراتی درباره آن مرحوم.

شاپوراسماعیلیان.حقوقدان

*قضیه هزار بارخدمت بایک بار بی خدمتی!

اوایل انقلاب بود .هر دودادیار بودیم.آقای محتاط ،اغلب استرس داشت وحاضر نبودبی خود وبی حهت خودش را به دردسربیاندازد.برخلاف من که ماجراجو بودم وحاضر جواب دربرابرهرگونه سخن ناحق وناروا وزورگویی.ازویژگی های ایشان ،سوای برتری دردانش قضایی وسواد فقهی  بود. زیراابتدادرحوزه علمیه قم ، وبعدازکنارگذاشتن لباس روحانیت دررژیم سابق دردانشگاه تهران تحصیل کرده وسپس وارد کادرقضایی شده بود. بااستقرارانقلاب اسلامی وبه ویژه چندسال اول کاری خودکه قضات راتصفیه کردند،همیشه این استرس را داشت که نکند ایراد بگیرندچراعبا وعمامه را کنار گذاشتی واز دادگستری تصفیه اش بکنند! که خوشبختانه این اتفاق رخ نداد تازودتربازنشسته شدوکار سردفتری را شروع کرد. ازآنجاکه باهم خیلی صمیمی بودیم ورفت وآمد خانوادگی داشتیم،ازاو خواستم صبح ها به جای من ،دفترحضوروغیاب اداره را امضا کند وتقریبا قریب به دوسالی بودکه هرروزاین کاررا انجام می دادومن دیرتر به اداره می رفتم تااینکه صبح  روزی وقتی وارد دادگستری شدم دیدم دفتر راجمع می کنند وآقای محتاط جلواسم خودش را امضا کرده ولی مقابل نام من باخودکار قرمز علامت گذاشته اند.به رسم ان دوران که بین همکاران صفاوصمیمیت بودوارد اتاق آقای دادستان شدم که اغلب تمام همکاران قضایی دادسراوازجمله آقای محتاط هم آنجا بودندوداشتند ازاین وروازآن ورویا پیرامون  مسایل قضایی صحبت می کردند.مثل حالا نبودکه اتاق دادستان اغلب قفل باشدوفضای امنیتی وریا کارانه باعث شودبه قول معروف ،برخی همکاران زیر پای دیگری صابون بمالند تالیز بخورد.من بعدازاحوال پرسی، خطاب به آقای (م)گفتم کارمان را انجام ندادی؟! باملایمت گفت آقای اسماعیلیان عرض می کنم.ده دقیقه دیگر باز گفتم هرکسی به فکر کار خودشه! وآقای(م) گفت لطف کنیدرفتیم  تواتاق (دادیاری) عرض می کنم .من که باقصد واقعی مزاح ولی با رلی جدی وواکنش بر انگیز،ول کن قضیه نبودم بعداز چند دقیقه باتاکید گفتم همه فکرکار خودشان هستندوبس.فردگرایی یعنی این!که ناگهان (م) باحالت عصبانیت از جاش بلندشدودرحالی که مرا با یک دستش به بیرون ازاتاق آقای دادستان می کشید، خطاب به آقای دادستان گفت :آقای دادستان! این آقارا می بینیند؟! اگرآدم، یک خدمت را هزاربار برای این آقاانجام بده ویه دفعه عذری داشته باشه ونتونه آن راانجام بده ،میشه آدم بد!(البته حاضرین نفهمیدند که منظورش این است چندین صدبار به جای من ،دفتر حضوروغیاب را امضا کرده است!)وبیرون ازاتاق توگوشم گفت آقا! رئیس بالا سرم بود نتونستم امضاش بکنم مگه نوکرباباتم؟!وازآن موقع، ورد زبانمان شد اگربرای کسی که قدرنشناس است هزار بار یه خدمتی را بکنی ویه بار ( حالا به عذری) نتونی خواسته اش رابرآورد کنی میشی آدم بد! ودوست مابیشتر درباره خانمها وفک وفامیل سببی این مثل رابه کارمی برد.

* پرونده ای که آتش زیر خاکستر بود!

ازجلودرب منزل آقای (م)باماشین رد می شدم دیدم جمعیتی باهمهمه ازخانه اش خارج می شوند .درجلودرب خانه آقای دادیار محتاط،خودرو پیکان وی متوقف بودو کاپوت پشت وبالای شیشه عقب ماشین ازقسمت اتاق له شده بودوانگاری ماشین می خواست بال دربیاره وپروازکنه!...دوسه نفری که ازکسبه بازار بودند تامرادیدند گفتند آقا تصادف کرده !توجاده سنتو(ارومیه به مهاباد)یک موتورسواراز عقب باسرعت سواراتاق پیکان شده وبعد از واژگونی موتور،راکب آن فوت کرده است وبحمدالله آقا وخانواده اش که ازکنارساحل دریاچه ارومیه برمی گشتند صدمه ای ندیده اند.بلافاصله رفتم تومنزل آقاوبه اصطلاح سرسلامتی دادم .بعد قضیه رابه من تعریف کرد ویواشکی گفت متاسفانه به این پرونده باید درمراجع قضایی تهران رسیدگی کنند می ترسم کار دستم بدندولی گفت کاردان فنی مقتول را خطا کار نوشته است .گفتم به هرحال به جرایم دارندگان پایه های قضایی درمراجع جزایی تهران رسیدگی می شود.انشاالله درست میشه. درحالی که به حضاراشاره می کرد گفت اینها به بچه یتیم وای وای زیاد میگن ولی نان نمیدن به جای یه چایی سه چایی خورده اند! (اشاره به یک ضرب المثل ترکی می کرد وکنایه ازاین داشت که همه تاسف می خورند ولی کسی حاضرنیست خسارت بده!)پیشنهاد کردم که بریم مراسم مجلس متوفی که سربازبود گفت نه نمیرم ممکنه کاردستم بدهند!دوسه هفته ای گذشت .بیچاره مقتول اهل یکی از روستاهای اطراف ارومیه بود وکسی پیگیر پرونده اش نشدومن پی بردم که بازپرس پرونده باطرفداری از آقای دادیار دربرگ بازجویی شغل اورا کارمند دادگستری نوشته ودرمورداتهام ،قرارمنع تعقیب صادر کرده است که اصولا تخلفی بارزمحسوب می شد. ومن هرازگاهی برای ترساندن آقای محتاط، گوشه وکنایه ای برایش می زدم وآنوقت برای بستن دهانم برایم کباب بر گ می خرید ومی گفت ازتومی ترسم تواگرگیرندی کسی پیگیر نیست وحتی گاهی کاربه جای باریک می کشیدوخودش بااسترس می گفت واقعیت این است که این پرونده آتش زیر خاکستر است!...وسالها دغدغه برملاشدن قضیه را داشت تابازنشسته شد.

* برخورد بامتهمانی که فامیل رئیس کل بودند!

روزی دوست وهمکار محتاط ما ازمن دادیاردرخواست کرد تا به پرونده یکی از آشنا های او که دو نفرراه عبور باغ انگورش را بسته بودند رسیدگی کنم ومن گفتم ازموارد ردقاضی نیست خودت چرا رسیدگی نمی کنی گفت قاطعیت تراندارم(!)وبالاخره پرونده به شعبه ای که متصدی آن بودم  ارجاع شد.وقتی مامور ژاندارمری پرونده رارومیزگذاشت سریع پرونده راخواندم گفتم شاکی بیادوشکایت اورا دربرگ بازجویی نوشتم وفهمیدم شاکی مکانیک ودوست آقای(م)است .سپس متهمان راخواستم وتفهیم اتهام کردم آنان گفتند شراکتی باغ انگوری را خریده اندواظهارات شاکی راقبول ندارندولی تحقیقات محلی وگزارش پاسگاه صحت ادعای شاکی راتاییدمی کرد.قبل از صدور قرارتامین به متهمان توصیه کردم راه عبور شاکی را بازکنندولی زیربارنرفتند.یکی ازمتهمان گفت اجازه بدهید عمه زاده مان راببینیم چون دیروزبااو درددل کردیم گفت مشکلی داشته باشید حل می کنم.پرسیدم عمه زاده شما کیه؟ گفت حاج آقا!(رئیس کل دادگستری استان)باشنیدن این جواب ،چون به استمراردخالت های بی جای رئیس کل نسبت به برخی پرونده های شعب دیگرواقف بودم بلافاصله دستور دادم هردورادستبندزدند وبه مامورگفتم اینهاراببرنزدعمه زاده شان! سپس به آقای دادیارمحتاط زنگ زدم وگفتم این چه تحفه ای است که برایم تدارک دیده ای ! گفت حسین آقا(شاکی) گفته بود وجزشماکسی نمی توست حق حسین آقارابگیره!(منظورش این بود نمی خواست با رئیس کل که روحانی بود درگیرشود!)چنددقیقه ای نگذشته بودکه دیدم مامورمتهمان را به شعبه آورد.هردوناراحت بودند به مامور گفتم چی شد؟ پاسخ دادحاج آقااولش ازاینهادلجویی کردولی تافهمید پرونده شان شعبه شماست تغییرجهت دادوسرشان دادزد چراآبروی مرامی برید؟! سپس متهمان دردادیاری گفتند که حاضرند راه عبورشاکی رابازکنند دستوردادم دستبندرا ازدستان آنها بازکردندوپرونده رابه پاسگاه برگشت دادم وراه عبورراگشودند وقتی فردای آن روزآقای(م)برای تشکر نزدمن آمده بود یک دفعه آبدارچی رئیس کل که مخبر من بود وارد اتاق شد وگفت حاج آقادیروزبرای شما(من دادیار) خط ونشان کشیدوقاضی محتاط قیافه اش درهم ریخت گفت ظهرمهمون منی!...والبته استمرار استقلال وحرف نشنوی من باعث شد چندسال دردادیاری درجابزنم وگزارش بعدی سبب شد دربرابر دفاغ من وبه علت سوءمدیریت ،اورا کنار بگذارندومن ازدادیاری به ریاست شعبه دادگاه عمومی مرکز استان ارتقا یافتم که اکنون باوضع فعلی مدیریت های میانی دادگستری ها،این چنین رویکردی محال است!   

0 نظر برای “ پرونده ای که آتش زیر خاکستربود!

منتظر نظرات شما هستیم

نگران نباشید، ایمیل شما منتشر نمیشود.