صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / عدالت چیزی است شبیه به روح

دل نوشته های فلسفی یک حقوقدان محمدرضا محمدی جرقویه ای

عدالت چیزی است شبیه به روح


همه جا از آن صحبت می شود ولی کمتر کسي آن را دیده است
عدالت چیزی است شبیه به روح

یکی از چیزهایی که بشر همشیه تشنه آن بوده و هست و خواهد بود " عدالت" است. لکن تاکنون کسی از تشنگی عدالت، تلف نشده است و در این مقاله در صدد بررسی این مطلب هستيم که اساساً عدالت از نظر فلاسفه یعنی چه؟ آیا وجود خارجی دارد یا فقط وجود داخلی دارد؟ آیا انسان ذاتاً تمایل به عدالت دارد یا خیر؟ ضمن اینکه مقاله و بحث ما هیچ ربطی یه عدالت دینی و یا فقهی و یا قضایی نداشته و ندارد و سعی می کنیم فرسنگها دور از این نوع عدالتها گام برداریم که خدای ناکرده کسی ما را متهم به چیزی نکند و ناخودآگاه و ناخواسته دچار عدالت نشویم.

درخصوص اینکه "عدالت" چیست ، بین فیلسوفان اتفاق نظر نیست. و بر همین اساس چون مراجعه به ایشان باعث تشنج خواهد شد، از تعریفهای ایشان در این ستون پرهیز نموده و تعریفی را از مرحوم مولوی که با مصرع " پای استدلالیان چوبین بود" برای همیشه دمار از روزگار فلاسفه درآورد، می آوریم، ایشان در تعریف عدل، عدل را نقطه مقابل ظلم قرار داده و می فرماید:

عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش

ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش

عدل چه بود؟ آب ده  اشجار را

ظلم چه بود؟ آب دادن خار را

البته زمانیکه این شعر سروده شده، هنوز به خواص کاکتوس ها و خارها و تأثیرات درماني آنها پی برده نشده بود .فلذا اگر آن مرحوم در حال حاضر در قید حیات بودند، آب دادن به خار را از مصادیق ظلم نمی دانستند، علی ای حال از نظر ایشان قراردادن چیزی در موضعش عدل است. تنها ایرادی که به این تعریف وارد می شود این است که کسی که فردی را در موضع خاصی قرار می دهد اعتقاد دارد آن بهترین موضع است و فرد قرار گرفته شده در آن موضع اعتقاد دارد، حقش ضایع شده است. که برای مطالعه بیشتر در این خصوص می توان به کارگزینی ادارات یا رؤسای معزول مراجعه کرد.

 استاد بی بدیل و یگانه عصر حاضر محمدی جرقویه ای که یکی از جمله کسانی است که در جایگاه واقعی خود قرار نگرفته است ، در کتاب مستطاب " ترمینولوژی حقوق به زبان طنز" به لحاظ احاطه کامل فلسفی بر موضوع و اختلاف در تعاریف فلاسفه در مورد عدالت، از تعریف آن به نحو ابلهانه ای سرباز زده و درتعریف عدالت فقط به این نکته اشاره نموده است که عدالت چیزی است شبیه به روح همه جا از آن صحبت می شود ولی کمتر کسي آن را دیده است. ما در این مقاله مکتبهای مختلف را که در خصوص عدالت اظهار نظر نموده اند به تفکیک بررسی می نمائیم.

 

مکتب نفی مطلق:

پیروان این مکتب با گشت و گذار در جهان و سعی در تبیین رفتار همه آدم ها، به این نتیجه رسیده اند که اصلاً و اساساً چیزی به نام "عدالت "وجود ندارد، و از بقیه نیز خواستند که دنبال آن نگردند، و اصطلاح معروف " گشتم نبود ،نگرد نیست" را برای عدالت وضع نموده اند. از پیروان این مکتب می توان به هیوم و مارکس اشاره نمود که چون عدالت را مفهومی مبهم، آرمانی و تخیلی می دانند بالتبع آن را واژه ای تو خالی و بی محتوا پنداشته اند.

هر چند پذیرش این نظر در وادی امر کار سختی است ولی با مراجعه به فرهنگ خودمان، می توان دلایلی در صحت این نظریه یافت، به عنوان مثال اختیار کردن 4 زن را گفته اند هر چند مجازاست ولی چون امکان اجرای عدالت بین ایشان میسر نیست، در عمل ممکن نیست،و بدیهی است وقتی انسان نمی تواند بین 4 زن که رابطه های بسیار نزدیک و ناگفتنی با ایشان دارد عدالت اجرا کند، آيا امکان اجرای عدالت بین همه آدمیان وجود دارد ؟ وجود ندارد ديگر !!!فاعتبرو یا اولی الابصار.

 

مکتب فطری:

در نقطه مقابل مکتب نفی مطلق،مکتب فطری وجود دارد که اعتقاد دارد انسان ذاتاً تمایل به عدالت دارد و این نشانه بزرگی است که ما را به یافتن و اجرای عدالت رهنمون می سازد.

پیروان این مکتب در عمل به سه شاخه مهم تقسیم می شوند:

شاخه اول معتقدند ما انسانها عدالت را دوست داریم و چیزی شبیه به میل به زیبایی، احترام، و یا حتی سایر غرایز می باشد، به عنوان مثال ما وقتی می بینیم کسی از ما ثروتمند تر است ناخودآگاه از او نفرت می یابیم چرا که می دانیم و یقین داریم عدالت اجرا نشده است و اگر واقعاً عدالت اجرا شده بود ما به جای او ثروت داشتیم .همین موضوع در مورد پست و مقام و سایر امتیازات هم مصداق دارد. علاوه بر آن وقتی می بینیم فرد ثروت یا مقام خود را از دست می دهد، ناخودآگاه خوشحال می شويم و علت آن چیزی نیست جز اینکه می بینیم بلاخره عدالت اجرا شد.

شاخه دوم: با قبول این مطلب که میل به عدالت در نهاد بشر است معتقد است که عدالت را نباید یک میل و آرزو دانست و به دنبال آن رفت بلکه باید قوی شد و وقتی انسان قوی شود ،خودبخود قادر به اجرای عدالت به بهترین نحو ممکن خواهد شد، و ضرب المثل " دو گره شاخ بر یک متر دم ترجیح دارد" از اصطلاحات این مکتب می باشد و همچنین مرحوم مغفور موسولینی هم یکبار در جایی گفته بود : "ترجیح می دهم به جای اینکه گوسفند باشم و دریده شوم گرگ باشم و بدرم" که الحق و الانصاف هم خوب به این خواسته خود جامه عمل پوشاند.

از پیروان این شاخه می توان به مرحوم نیچه و مرحوم ماکیاولی هم اشاره کرد.

واما شاخه سوم میل به عدالت را در نهاد فرد دانسته و معتقد است چون منافع فرد درعدالت جمعی است ،انسان ذاتاً منفعت پرست است. باید او را تشویق کرد دنبال عدالت برود.

هرچند در بادی امر منظور این گروه کمی نامفهوم است ولی با تامل در آرای نانوشته و رفتارهای پیروان این شاخه از مکتب می توان به این نتیجه رسید که عدالت قطاری است که صرفاً روی ریل منفعت حرکت می کند یا به عبارت بهتر کامپیوتر و رایانه های است که تا ویندوز منفعت روی آن نصب نشود هیچ کارایی نخواهد داشت.

 

مکتب تاسیسي:

پیروان این مکتب اعتقاد دارند عدالت به خودی خود وجود نداشته ولی انسانهای زبون و ناتوان آن را اختراع نموده اند تا بتوانند در مقابل اقویا از خود دفاع کنند. در واقع عدالت یک ابزار جنگی تدافعی است .در این مورد نیجه می گوید:" چقدر زیاد افتاده است که من خندیده ام وقتی دیده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهی می زنند، نگاه می کنم می بینم اینها که می گویند " عدالت" چون چنگال ندارند، می گویم ای بیچاره تو اگر چنگال می داشتی هرگز چنین حرفی را نمی زدی".

هر چند نمی توان صددرصد به این نظریه غیر اخلاقی که نتیجه عملی آن این است که اصلاً بشر به عدالت ایمان و اعتقاد ندارد ،پای بند بود ولی می توان با ارفاق تا حدود 98 درصد به این نظر پای بند بود ، البته تنها شبهه ای که به این نظر وارد می شود این است که ضعفا اگر عقل درست و حسابی داشتند، قوی می شدند و اقویا اگر عقل نداشتند که قوی نمی شدند فلذا گول ضعفا را نمی خوردند، و هیچگاه به عدالت وقعی نگذاشته مگر در مواردیکه بتوانند از این واژه استفاده کرده و موقعیت خود را سرو سامان داده و از این واژه مرزی ساخته تا منافع ایشان حفظ گردد.

 

مکتب زیبایی شناختی:

پیروان این مکتب معتقدند عدالت هر چند پوششهای از قبیل عقل، یا اخلاق و یا هر چیزی دیگری را به خود پیچیده باشد، در نهایت ریشه های آن از احساس آب می خورد.

هیوم می گوید این عقل نیست که معیار اخلاقی را معین و تحمیل می کند بلکه احساس ما است.

بر همین اساس تجمیع احساسات تشکیل پدیده ای را می دهد تحت عنوان وجدان عمومی که برتراندراسل عدالت را ناشی از وجدان عمومی می داند،

این مکتب معتقد است به جای اینکه بیایم دنبال پیدا کردن عدالت باشیم، در مردم این توهم یا احساس را بوجود آوریم که عدالت وجود دارد. و وقتی این تصور را بوجود اوردیم در ذهن مردم این فرمول تشکیل خواهد گرفت که همه چیز عادلانه است.

بدیهی است کوره سوخت این مکتب اندیشه است و تبلیغات، لذا به کارگیری دو حربه سانسور و تبلیغات در جهت ترویج "حس وجود عدالت "نقش کلیدی را بازی می کند.

از مؤسسان و مروجان این مکتب می توان به مرحوم گوبلز و هیتلر و موسولینی، دستگاههای تبلیغاتی زمان مرحوم استالین و دوران کودکی بنده در خانواده اشاره نمود که هر چیزی می خواستم والدین محترم با اشاره به افراد فقیرتر و بدبخت تر از خودم کاري می کردند که از اینکه آن وسیله را ندارم ،خوشحال هم باشم.

 

مکتب سمبولیسم:

پیروان این مکتب خود به دو شاخه تقسیم می شوند

شاخه اول : تعریف درستی از عدالت ندارد ولی هر وقت مي بينند شخص یا اشخاصی دچار بدبختی از قبیل بیماری،مرگ و... شده اند،  بدون در نظر گرفتن این مطلب که اینها می تواند پدیده های طبیعی باشد، آن را نشانه اجرای عدالت می دانند. به عبارت دیگر عدالت را شاخه ای از اجراي احکام می دانند که فقط هم در زمينه ايجاد بدبختی های انسان فعالیت می نماید.

شاخه دوم: نیز مانند شاخه اول تعریفی از عدالت ندارد و نمی داند عدالت دقیقاً و واقعاً چیست؟ فقط هر چه را که به او بدهند یا ببیند، می گوید این عدالت نیست.

نکته جالب اینکه اگر احد از پیروان این شاخه متصدی امری شوند بلایی به سرسایرین خواهند آورد که پیروان مکتب نفی مطلق هم دادشان در می آید که به خدا به پیر به پیغمبر "این عدالت نیست".

 

مکتب هاروارد: پیروان این مکتب بدون تعریف عدالت، مصداق جالبی ارائه می نمایند و آن اینکه اگر قطعه کیکی باشد که قرار است بین دو نفر تقسیم شود ،عدالت این است که یک نفر کیک را تقسیم کند و دیگری قادری به برداشتن اولیه باشد، این نظر هر چند بسیار جالب است ولی ايراد كار در اين است كه مشکل بشر فقط در تقسیم کیک و مسائل شبیه به آن خلاصه نمی شود.

این مکتب در ادامه  اعتقاد دارد برای تحقق عدالت در مقام قانونگذاری ،فرد باید از قالب منتفع خارج شود و با این فرض که نفعی ندارد ، مبادرت به تصویب قانون نماید تا قانون عادلانه باشد که در فرض تحقق عملی چنین ایده ای که به عنوان مثال مرد قانونگذار وقتی می خواهد در مورد مردها قانون وضع کند باید فرض کند که مرد نیست و زن است، ومبادرت به وضع قانون نمايد،به این سؤال پاسخ نداده است که اگر حتی در فرض خروج از قالب منتفعین، آن شخص دچار مازوخیسم یا خود آزاري باشد، چه برسر عدالت بیچاره می آید؟

همچنین این سؤال ممکن است برای شما پیش بیایید که ارتباط این مکتب با هاروارد چیست؟ در پاسخ باید گفت ارتباطی ندارد چون دانشگاه هاروارد دانشگاه با کلاسي هست . خواسم این مکتب را متعلق به آن دانشگاه دانسته که کلاس مقاله بالا رفته  و درجه مقاله به علمی- پژوهشی برسد.

 

نتیجه گیری:

من شخصاً بعد از خواندن مقاله، یک قرص استامینوفن کدئین دار خوردم ولی شما می توانید ار دیازپام استفاده کنید. شلغم و اکالیپتوس نیز چه بسا مفید فایده باشد.

 


تقدیم به امام علی علیه السلام و پیروان مهربان او که عدالت را در عمل تعریف کردند.


 

 

0 نظر برای “ عدالت چیزی است شبیه به روح

منتظر نظرات شما هستیم

نگران نباشید، ایمیل شما منتشر نمیشود.