صفحه اصلی / اخبار/ ویژه نامه کودتای 28 مرداد / روایت ناتمام 28 مرداد

صادق زیبا کلام استاد دانشگاه علوم سیاسی دانشگاه تهران

روایت ناتمام 28 مرداد

روایت ناتمام 28 مرداد

 

     انتشار بخش‌های دیگری از اسناد طبقه‌بندی شده سازمان «سیا» وآمدن نام مرحوم آیت‌الله کاشانی در این اسناد باعث شد تا یکبار دیگر موضوع اختلافات تاریخی میان ایشان با مرحوم دکتر مصدق درجریان ملی شدن نفت وکودتای 28 مرداد در سال 1332 در سطح جامعه  مطرح شوند. طرفداران آیت الله کاشانی بالطبع سکوت کرده‌اند و مخالفین و منتقدین برعکس اشاره به نزدیکی‌های ایشان با برخی عوامل کودتا کرده و تلاش می‌کنند تا هم نسبت به نقش ملی و قهرمانانه‌ایی که نظام سعی کرده بعد از انقلاب از وی بسازد خدشه وارد نمایند، هم از سوی دیگر نسبت به بی‌وفایی و ناسپاسی که نظام متقابلاً در حق دکتر مصدق مرتکب رواداشته اعتراض بنمایند. کسانی که این فرصت را داشته‌ و نگاهی ولو اجمالی به این اسناد انداخته ‌اند، معتقدند که مطالب جدیدی در برنداشته وعمدتاً شامل جزییات مطالبی هست که از قبل می‌دانسته‌ایم. بعنوان مثال همین نکته‌ایی که پیرامون ارتباط آیت‌الله کاشانی با رهبران کودتا گفته شده بهیچ روی نکته جدیدی نیست. فی‌الواقع اختلافات آیت‌الله کاشانی و دشمنی ایشان با دکتر مصدق آنقدر عمیق شده بودند که مشارالیه هیچ مخالفتی با برکناری وی نداشت چه رسد به ایستادگی درمقابل کودتا.فی الواقع ایشان ازکودتا واساسا هرمکانیزم دیگری که منجر به برکناری مصدق از قدرت می شد کاملا استقبال هم می نمود.چند روز بعد ازکودتا در مصاحبه با یکی از مطبوعات هم مصدق را بواسطه "نپذیرفتن حکم برکناری‌اش از نخست وزیری از سوی شاه وسایر اقدامات دیگرش خائن خوانده و مستحق مجازات اعدام می‌داند". درخصوص نقش آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم هیچ اما و اگر یا تردیدی وجود ندارد که بگوییم اسناد جدید بر معلومات ما می‌افزایند. به بیان دیگر، نه در مورد نقش محوری آمریکا و انگلستان در طرح‌ریزی کودتا تردیدی یا ابهامی وجود دارد و نه درخصوص کنارآمدن آیت‌الله کاشانی و شمار دیگری از یاران سابق دکتر مصدق با کودتا.

اشکال اساسی در جای دیگری هست. اینکه قبل و بعد از انقلاب همواره نسبت به کودتای 28مرداد برخوردی سیاسی به معنای ایدئولوژیک صورت می‌گرفته است. قبل از انقلاب، «28 مرداد» یک روز ملی و حماسی بود؛ تعطیلی رسمی بود و همواره هم شماری از زندانیان به تقاضای مسئولین و موافقت اعلیحضرت مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و از زندان آزاد می‌شدند. در خیابان‌های شهرهای بزرگ «طاق نصرت» برپا می‌شد و ارکستر زنده، شیرینی، شربت و جشن و سرور عمومی برپا می‌شد. یکی پس از دیگری، مسئولین کشوری درخصوص اهمیت تاریخی سالروز «قیام ملی 28 مرداد» سخنرانی کرده و مقالات زیادی می‌شدند درخصوص اهمیت و جایگاه رویداد تاریخی «قیام ملی 28 مرداد» در روند مبارزات ضد استعماری مردم ایران و اتحاد، انسجام و همبستگی‌شان به رهبری اعلیحضرت چاپ می‌شدند و اینکه در نتیجه آن «قیام مردمی»، ایرانیان توانستند پس از نیم قرن که نفت تیول و در انحصار انگلیسی‌ها می‌بود، مدیریت و اداره آن صنعت عظیم را به‌تدریج خود به دست بگیرند و سایر مطالب دیگر در بزرگداشت آنروز تاریخی و نقش اعلیحضرت در رهبری آن حرکت تاریخی ملت بزرگ ایران.

   بعد از انقلاب، «28 مرداد» تبدیل شد به یک واقعة سیاه، خنجری از پشت بر ملت ایران، لکه‌ایی سیاه در تاریخ مبارزات ضد استعماری و آزادیخواهانه ملت بزرگ ایران. از سویی دیگر 28 مرداد تبدیل شد به ابزار و شاهد زنده‌ایی بر حقانیت ایدئولوژی «آمریکا ستیزی» وحجتی براثبات نشان دادن خوی تجاوزگری غرب.گفتمان دیگری که بعد از انقلاب توسط نظام به راه افتاد، تقدیس و بزرگذاشت آیت‌الله کاشانی به عنوان قهرمان اصلی ملی کردن نفت و مبارزه با استعمار انگلستان و در مقابل سکوت توأم با نارضایتی و انتقاد از عملکرد دکتر مصدق. نه قبل و نه بعد از انقلاب،کمتر تلاشی «غیر سیاسی» و"غیرایدئولوژیک" صورت گرفته پیرامون بررسی ابعاد واقعی رویداد تاریخی ملی شدن نفت و سرانجام تلخ آن در غالب کودتای ۲۸مرداد.

   در اینکه شرکت نفت یا درست‌تر گفته باشیم انگلستان سهم بسیار اندکی از درآمد نفت را به ایران می‌داد و سهم بسیار بیشتر را برای خود بر می‌داشت تردیدی نیست. این احساس اجحاف ناروایی که در حق ایرانیان توسط انگلستان درخصوص نفت صورت می‌گرفت در عصر بعد از رضاشاه (دهه ۱۳۲۰) که از یکسو فضای سیاسی کشور باز شده و از سوی دیگر جریانات سیاسی جدیدی ظهور کرده بودند، بتدریج بدل می‌شود به یک خواست و اراده ملی. بتدریج اصطلاحی در دهة 1320 در سپهر سیاسی ایران جا افتاد تحت عنوان «استیفاء حقوق ملت ایران» که مقصود افزایش سهم ایران از درآمدهای نفتی کشور می‌بود. پاسخ انگلستان به احساس نارضایتی و اعتراض به ناعادلانه بودن سهم ایران از نفت آن بود که "میان دولت ایران و شرکت نفت یک قرارداد رسمی منعقد شده و شرکت نفت سهم ایران را حسب آن قرارداد پرداخته است. بنابراین آنچه که ایرانیان مطالبه می‌کنند، بیرون از چارچوب قرارداد می‌باشد". ایرانیان هم پاسخ می‌دادند که" آن قرارداد یکسویه و در نتیجه اعمال قدرت انگلستان در سال 1312 (1933) به حکومت رضاشاه منعقد شده بوده و چندان اعتباری ندارد." ومتقابلا مقامات انگلیسی هم پاسخ می‌دادند که "قرارداد 1933 به هر حال با یک دولت رسمی و قانونی که در ایران بر سرکار می‌بوده و یک شخصیت حقوقی بنام شرکت نفت منعقد می شود که برای هردو طرف تعهدآور می بوده.حسب آن قراداد، شرکت سرمایه‌گذاری های گسترده و برنامه‌ریزی های بلند مدت در ایران نموده.در قرار داد پیش بینی شده بوده که موارد مورد اختلاف طرفین چگونه می بایستی مورد رسیدگی قرارمی گرفت.بنابراین نه ایران و نه شرکت  نمی توانستند بصورت یکجانبه اقدام به لغوقراردادبنمایند." طبیعی بود که این رد و بدل شدن‌های حقوقی در فضای سیاسی ملتهب ایران دهه 1320 جایی نداشتند و هر روز بیش از پیش «استیفاء حقوق ملت ایران» اهمیت بیشتری پیدا می‌کرد. به‌تدریج دولت‌ها و مقامات ارشد کشور در مطبوعات و در مجلس مورد مواخذه قرار می‌گرفتند که برای «استیفاء حقوق ایران از نفت» گامی برنداشته‌اند، یا وعده‌هایی را که داده‌اند عملی نساخته‌اند. در این فضا بود که دکتر مصدق به همراه اقلیتی از نمایندگان مجلس شانزدهم در اواخر سال 1329 به نام «سعادت ملت ایران...» موفق شدند قانون ملی شدن نفت را بتصویب برسانند. مرحوم آیت‌الله کاشانی هم با تمام وجود در آن مرحله از" ملی شدن نفت" جانبداری می نماید.دکتر مصدق که رهبری جریان ملی شدن نفت را بر عهده داشت در ابتدا سال 1330 به پیشنهاد شاه و موافقت مجلس نخست وزیر می‌شود و زمام امور کشور را در یک شرایط بسیار دشوار که ایران وارد یک مرافعه عظیم با قدرت جهانی به نام انگلستان شده را بدست می‌گیرد.بگذارید قبل از بررسی عملکرد دکترمصدق،اشاره ایی به واکنش انگلستان به ملی شدن نفت داشته باشیم.  

    انگلیسی‌ها بعد از نیم قرن که زمام امور صنایع نفت کشور را در انحصار داشتند مجبور به  ترک ایران می شوند.از آنجا که حسب قرارداد 1933 نفت را از آن خود می‌دانستند، اجازه فروش به ایران نمی‌دهند و مصدق حتی با ارائه تخفیف هم نمی‌تواند نفت را صادر نماید. مصدق فقط با انگلستان مواجه نیست.آنقدرها طول نمی کشد که جبهه گسترده ایی از مخالفین داخلی هم در مقابل وی صف آرایی می کنند.شاه، دربار، اشراف، ملاکین و خوانین، رجال وابسته به انگلستان، ارتش وبسیاری از فرماندهان نظامی، حزب توده، مجلس، مطبوعات چپ وابسته به حزب توده صرفاً بخشی از جبهه مخالفین مصدق را تشکیل می‌دادند.تکلیف دربار و نیروهای محافظه وابسته به انگلستان روشن بود.اما مخالفت توده‌ای‌ها نیاز به توضیح دارد. حزب توده ملی شدن نفت را از اساس یک رقابت سیاسی میان آمریکا و انگلستان می‌دید.از دید رهبران حزب توده، مصدق و جبهه ملی تلاش می‌کردند تا انحصار نفت ایران را از چنگال انگلستان بدر آورده و پای آمریکا را هم به نفت ایران باز کنند. در حالیکه دربار به همراه اشراف و خوانین که متحدین سنتی انگلستان بودند از منافع آن کشور حمایت می‌کردند. بزعم حزب توده، کل نهضت ملی شدن نفت یک رقابت و نبرد پنهانی میان غول‌های نفتی بزرگ و یک بازی سیاسی بیشتر نبود. رهبران حزب از روشنفکران، زحمتکشان، ترقی‌خواهان، نویسندگان و میهن پرستان کشور می‌خواستند که فریب ملی‌گرایی مصدق را نخورند و در دام تضادهای میان امپریالیست‌ها گرفتار نشوند. دست‌کم یک دلیل پشت کردن حزب توده به مصدق بواسطه نگاه سرد مسکو به موضوع ملی شدن نفت در ایران بود. روس‌ها تا به آخر هم حاضر نشدند هیچ کمکی به دولت مصدق بنمایند.

   می‌رسیم به بت عیار «آمریکا». برخلاف آنچه در روایت حکومتی بعد از انقلاب پیرامون رویکرد آمریکایی ها گفته می شود مبنی ب اینکه از ابتدا در جهت همراهی و همکاری با لندن و موضع‌گیری علیه مصدق گام بر داشتند،اینگونه نبود. آمریکایی‌ها تا حدود زیادی در اوایل کار دولت مصدق با ایرانی‌ها سمپاتی هم داشتند. آنها هم همچون ایرانی‌ها معتقد بودند که سهمی که شرکت نفت به ایران می‌پردازد بسیار ناچیز است. حتی اگر 17 سال پیش به هنگام انعقاد قرارداد 1933، سود ایران از عملیات شرکت خیلی ناعادلانه نمی‌بود. امروز و با قراردادهای جدید، سودی که شرکت نفت به ایران می‌پرداخت.

از دید آمریکایی‌ها واقعاً ناعادلانه بود. واشنگتن از یکسو لندن را بر خورد با مصدق دعوت به خویشتن‌داری و تحمل می‌نمود، و از سوی دیگر تلاش می‌کرد تا اختلاف میان دو کشور با مصالحه و توافق فیصله پیدا کند. یک پای آمریکایی‌ها در تهران بود، پای دیگر در لندن و پای سوم در واشنگتن و واقعاً سعی می‌کردند که بحران ملی شدن نفت با مصالحه حل و فصل شود. راه حل یا فرمول‌هایی هم ابداع کردند که عمدتاً به دلیل مخالفت ایران به جایی نرسیدند. سه عامل باعث شدند تا واشنگتن نگاه مثبتش را در قبال دولت دکتر مصدق از دست بدهد. انتخابات آمریکا در سال 1331 که باعث پیروزی جمهوریخواهان و به روی کارآمدن آیزنهاور به جای ترومن تا حدودی لیبرال گردید. ثانیاً تلاش‌های زیادی که برای یافتن یک راه‌حل میان ایران و آمریکا صورت گرفته عملاً راه به جایی نبرده بود. ثالثاً که از هر دو مهم‌تر می‌بود، قدرت گرفتن حزب توده در ایران می‌بود. از دید واشنگتن تداوم حکومت مصدق ممکن بود تا باعث شود حزب توده بتواند به کمک اتحاد شوروی مصدق را کنار زده و خود قدرت را به دست گیرد. بنابراین از نیمه دوم سال 1331 آمریکا به صف مخالفین سرنگونی مصدق پیوست. با پیوستن آمریکا به صف مخالفین دکتر مصدق از اوایل سال 1332 حالا دیگر حلقه مخالفین دولت مصدق تکمیل شده بود. آمریکا، انگلستان، دربار، خوانین، اشراف، حزب توده، ارتش، محمدرضا پهلوی، اشرف، آیت‌الله کاشانی، فداییان اسلام، حسین مکی، مظفر بقایی و حزب زحمتکشان و اکثریت مجلس هفدهم جملگی جدای از مخالفت‌ها و تضادهایی که با یکدیگر داشتند، در خصوص دشمنی با مصدق و برکناری وی هم‌داستان بودند. در برابر این صف گسترده مخالفین و ناراضیان مصدق فقط متکی بود به محبوبیت در میان دانشجویان، بازار، برخی از مهره‌های ملی همچون دکتر حسین فاطمی، شماری از روزنامه‌نگاران مستقل و بالاخره یکی، دو تن از روحانیون همچون مرحوم آیت‌الله طالقانی یا حاج‌سیدرضا فیروزآبادی که نفوذی نداشتند. حاجت به گفتن نبود که آن محبوبیت به هیچ‌روی در برابر آن صف گسترده مخالفین شانسی برای موفقیت مصدق باقی نمی‌گذارد. بنابراین خیلی هم تصادفی نبود که وقتی حرکت کودتا در نخستین ساعات صبح روز 28 مرداد آغاز شد، تا پایان کار که در حدود یک بعدازظهر به طول انجامید، حرکتی برای حمایت و پشتیبانی از وی صورت نگرفت.

آنچه که گفتیم روایت بسیار بسیار خلاصه و کوتاه شده تاریخچه نهضت ملی شدن ملی، بروی کار آمدن دولت دکتر مصدق و نهایتاً کودتای 28 مرداد می‌باشد. تلاش‌‌مان آن بود که حتی‌الامکان و بدون جهت‌گیری سیاسی آن را نقل کنیم. ظهور و سقوط نهضت ملی شدن نفت بدون تردید یکی از مهمترین بخش‌های تاریخ معاصر ایران است و پرداختن به آن کار عظیمی می‌باشد. ضمن آنکه  کارهای زیادی هم پیرامون آن صورت گرفته. علیرغم تحقیقات و مطالعاتی که تاکنون صورت گرفته مع‌ذالک پرسش‌های بسیار مهمی درخصوص این بخش از تاریخ معاصر ایران مطرح هستند که عمیقاً به آنها پرداخته نشده. علت پرداخته نشدن به این موضوعات یا پرسش‌ها آن بوده که کل سوژه ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد در یک هاله پررنگی از عواطف و احساسات ملی‌گرایانه از یکسو و از سویی دیگر بغض و کینه نسبت به نفوذ و استیلا قدرت‌های غربی در ایران فرو رفته است. صرفنظر از آنکه جزییات و واقعیات این رویداد چگونه بوده است، از منظر ایرانیان این رویداد در یک هاله‌ایی از حماسه و نبرد خیر و شر، سیاهی علیه سفیدی و حق علیه باطل فرو رفته است. در یک طرف این نبرد نابرابر، ملتی قرار دارد که می‌خواهد ثروت ملی‌اش (نفت) توسط قدرت‌های زورگو و چپاول غربی (یعنی انگلستان) به تاراج نرود؛ و در طرف دیگر امپراطوری بزرگ انگلستان قرار دارد که مظهر استعمار، استثمار، چپاولگری، غارت، تجاوز، زورگویی و سلطه‌گری علیه ملت‌های ضعیف‌ و به تاراج بردن منابع کشورها و ملت‌های کوچکتر و ضعیف‌تر است. ما مظهر حق و مظلوم کامل هستیم و در مقابل انگلستان مظهر ظلم و زورگویی. بالطبع روایتی که بر این اساس به رشته تحریر درآید، نمی‌تواند یک تاریخ‌نگاری ایژکتیو و واقع‌گرایانه باشد؛ بیشتر یک حماسه‌سرایی خواهد بود. بسیاری از آثار تألیفات ما پیرامون نهضت ملی شدن با چنین نگاهی نوشته شده‌اند؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب.

روایت رسمی نهضت ملی شدن نفت بعد از انقلاب البته دچار تغییراتی شد. اولاً سعی شد که کل ماجرای در خدمت «آمریکا ستیزی» قرار گیرد. در نتیجه آمریکا به صورت مرکز ثقل یا متهم اصلی در آمد. نقش انگلستان تا حدود زیادی کم‌رنگ‌تر و در ذیل آمریکا درآمد. به نقش عناصر و عوامل داخلی هم دیگر اساساً اشاره‌ایی نشد. شکست نهضت ملی شدن نفت و کودتا 28 مرداد تماماً به پای آمریکا نوشته شد و آن ماجرا شد سرآغاز دشمنی استکبار جهانی به رهبری آمریکا علیه ملت مسلمان و انقلابی ایران. آمریکایی‌ها کودتای 28 مرداد را براه می‌اندازند، دولت قانونی دکتر مصدق را به کمک انگلیسی‌ها سرنگون می‌کنند؛ بعد از کودتا همه کاره ایران می شوند؛ به مدت 25 سال جلوی توسعه، سرعت و ترقی ایران را می‌گیرند؛ در قالب برنامه‌های تجاوزکارانه و ضد ملی که توسط رژیم شاه در ایران به اجرا می‌گذارند کشاورزی ایران را نابود می‌کنند؛ جلوی ایجاد صنایع ملی و بومی را می‌گیرند و به جای آن صنایع وابسته در کشور ایجاد می‌کنند؛ فرهنگ ملی و اسلامی ما را سعی می‌کنند از میان برده و جای آن فرهنگ مبتذل و پوچ غربی را رواج می‌دهند؛ کاپیتالاسیون را به رژیم شاه تحمیل می‌کنند تا هر سیاست و اقدامی را بتوانند در ایران به اجرا گذارند؛ ساواک و ابزار سرکوب را برای رژیم شاه راه‌اندازی می‌کنند و مبارزین، مجاهدین و آزادیخواهان را از بین می‌برند؛ درآمدهای نفتی ایران به جای آنکه صرف توسعه و عمران کشور شود، صرف خرید تسلیحات و گسترش قوای مسلحه ایران می‌شد و رژیم شاه را به صورت ژاندارم منطقه درآورده بودند؛ و بالاخره در دوران انقلاب هم تا دقیقه آخر از رژیم شاه حمایت و پشتیبانی می‌کردند و از آن رژیم می‌خواستند تا با سرکوب و کشتار مردم جلوی انقلاب را بگیرد. بعد از انقلاب هم از همان فردای 22 بهمن بساط انواع توطئه علیه انقلاب را به راه انداخته‌اند تا به امروز.

فی‌الواقع بعد از انقلاب، بیش از آنچه که ماهیت نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد برای حکومت اهمیت داشته باشد، بهره‌برداری ایدئولوژیک از آن در راستای «آمریکا ستیزی» اهمیت داشته. اینکه در عالم واقعیت و در جریان آن نهضت و اجراء کودتای 28 مرداد چه می‌شود و چه نمی‌شود، و اینکه عوامل و کنشگران دیگر در اجراء کودتا چه میزان دخیل بودند، خیلی اهمیتی نداشته. مهم این بوده که نظام از کل آن ماجرا در جهت پیشبرد و اثبات ایدئولوژی آمریکاستیزی بتواند بهره‌برداری نماید. عنصر دیگری که در روایت حکومتی بعد از انقلاب پررنگ شده، مقصر جلوه دادن دکتر مصدق در جریان کودتا و به همان میزان تبرئه و غسل تعمید دادن به آیت‌الله کاشانی است. در رویکرد حکومتی، اشکال اساسی دکتر مصدق اعتمادش به آمریکایی‌ها می‌بوده. کودتای 28 مرداد و شکست نهضت ملی‌شدن نفت به واسطه اعتماد دکتر مصدق به آمریکایی‌ها می‌بوده. معنی این روایت حکومتی آنست که اگر مصدق به آمریکایی‌ها اعتماد نمی‌کرد و به جای اعتماد به آنها همچون رهبران انقلاب اسلامی آمریکاستیز پیشه کرده و شعار «مرگ بر آمریکا» داده بود، آمریکایی‌ها نمی‌توانستند کودتای 28 مرداد را براه بیاندازند و دولتش را سرنگون کنند. فی‌الواقع به جز مقصر داشتن مصدق که به آمریکایی‌ها اعتماد می‌کند و اینکه آمریکایی‌ها محور کودتا هستند، روایت حکومتی بعد از انقلاب سخن دیگری در باب نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد ندارد. بگذریم که حتی اگر فرض بگیریم حرف روایت حکومتی درست باشد و مصدق به آمریکایی‌ها اعتماد کرده بوده باشد، معلوم نیست که چرا و چگونه آن اعتماد سبب کودتا می‌شود و اگر مصدق به آمریکایی‌ها اعتماد می‌کرد چگونه جلوی کودتا گرفته می‌شد؟ واقعیت آنست که کودتا اساساً و علل بسیار دیگری می‌داشت و به تنها چیزی که نقشی در آن نداشت مسئله اعتماد کردن یا نکردن دکتر مصدق به آمریکایی‌ها می‌بود. طرح این موضوع همانطور گفتیم به واسطه آنست که همه هم و غم نظام از ماجرای ملی شدن نفت و کودتا 28 مرداد صرفاً بهره‌برداری در جهت اثبات درستی و برحق بودن گفتمان آمریکاستیزی می‌باشد و بس.

بازگردیم به سوژه اصلی‌مان، نهضت ملی شدن نفت.

واقعیت آنست که به واسطه مجموعه عواملی که به آنها اشاره داشتیم یعنی وضعیت «ظالم و مظلوم»، و «حق و باطلی» که در این ماجرا به وجود آمده و قرار گرفتن ایران در جایگاه مظلوم و حق و انگلستان و آمریکا در جایگاه ظالم و باطل، بررسی واقع‌بینانه‌تر موضوع دشوار شده است. نویسندگان مختلف هدف‌شان در بررسی موضوع صرفاً نشان‌دادن بر حق بودن ایران و متقابلاً ناحق بودن غربی‌ها می‌باشد. جایگاه و نقش کنشگران داخلی در کل آن ماجرا هم در سایه این تقسیم‌بندی «حق و باطل» تعریف شده‌اند. به این معنا که شاه، دربار، شعبان جعفری، اشرف پهلوی و ... باطل و برعکس دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی، دکتر حسین فاطمی و ... طرف حق. واقعیت آنست که 63 سال است که ما این سناریوی ساده حق و باطل و ظالم و مظلوم را برای خودمان ساخته و پرداخته‌ایم. اما مثل همه رویدادهای دیگر زندگی، آنچه که برای یک طرف ماجرای «حق مطلق» است، برای طرف مقابل اینگونه نباشد. از نظر ما «حق» این بود که نفت تعلق به ملت ایران داشت و بالطبع عمده درآمدهای آن هم از آن ایرانیان می‌بود. اما از نظر انگلیسی‌ها شرکت نفت یک قراردادی با دولت ایران منعقد می‌کند که براساس آن اگر در ایران به نفت رسید طبق قرارداد یک درصد مشخصی از درآمد آن را به ایران بدهد. کلیة هزینه‌ها هم برعهده شرکت می‌بوده. نخستین و مهم‌ترین نکته‌ این قرارداد آنست که هیچ هزینه‌ایی برعهده ایران نبوده و ایران اگر شرکت به نفت می‌رسید در سود فقط سهیم می‌بود. قبل از انگلیسی‌ها، اروپایی‌های دیگری هم به دنبال یافتن نفت در اوایل قرن بیستم به ایران آمده بودند و جملگی هم همه هستی‌شان را در بیابان‌های جنوب و غرب ایران که حدس زده می‌شد دارای نفت است، از دست داده بودند دست و از پا درازتر و ورشکسته ایران را ترک کرده بودند. ویلیام ناکس دارسی هم یک ماجراجوی دیگری بود که برای یافتن نفت در سال 1901 به ایران آمده و «امتیاز دارسی» را از حکومت ایران اخذ می‌کند. دارسی سال 1901 به ایران می‌آید و به مدت 6 سال در بیابان‌ها و تپه ماهورهای خوزستان به دنبال نفت می‌گردد. انگلیسی ها تمامی ماشین‌آلات  و وسایلی را که برای حفاری و زندگی نیاز داشتند با کشتی به بوشهر آورده و از آنجا با قاطر و شتر صدها کیلومتر پیموده و به بیابان‌هایی که امروزه آغاجاری، مسجد سلیمان و هفتکل نامیده می‌شوند منتقل می‌کردند. پیش از 6 سال کارکنان انگلیسی زیر چادر زندگی می‌کردند و در آن بیابان‌ها نفت بودند. اما به جای نفت به آب نمک، صخره و آب می‌رسیدند. دارسی که قبل از آمدن به ایران یک میلیونر موفق بود و درآمد سرشاری از کشف معادن طلا در استرالیا و کشتیرانی به دست آورده بود، تمامی ثروتش را در جریان جستجوی برای نفت در ایران از دست می‌دهد. بعد از چند سال مجبور می‌شود که از بانک‌ها و دولت انگلستان قرض بگیرد. اما باز هم به نفت نمی‌رسد و در پایان سال ششم ورشکسته و مقروض تصمیم می‌گیرد که عملیات حفاری و جستجو را برای نفت در ایران متوقف نموده و از کشور خارج شوند. برخی از تجهیزات و کارکنان دارسی از ایران خارج شده و در کشتی بودند و مابقی هم در راه بندر بوشهر که یکی از چاه‌های مسجد سلیمان به نفت می‌رسد. در طی قریب به 7سالی که  دارسی در بیابان‌های خوزستان به دنبال نفت بود و همه دارایی‌اش را هم به پای آن جستجو ریخته بود، نمونه حتی یک تن از هم‌میهنان خودمان اعم از اصحاب حکومت، تجار، اشراف، ملاکین، خوانین، رؤسای قبایل و عشایر، اصناف و هیچ  بنی‌بشر دیگری حاضر نمی‌شود یک ریال در عملیات دارسی سرمایه‌گذاری و شرکت نماید. دارسی که با کمبود پول مواجه شده بوده مقداری از سهام شرکتش را به دولت انگلستان می‌فروشد اما هیچ ایرانی حاضر نمی‌شود حتی یک سهم از او خریداری نماید. بعد از رسیدن به نفت هم انگلیسی‌ها زمین بزرگی را از شیخ خزعل خریداری می‌کنند و با صرف میلیون‌ها دلار پالایشگاه آبادان را می‌سازند و نفت خام را از فاصله صدها کیلومتر به وسیله لوله‌کشی از مناطق مختلف خوزستان به آبادان منتقل می‌کنند. همه امور هم برعهده خود انگلیسی‌ها بوده، از تأمین امنیت، بهداشت، آب آشامیدنی و احداث جاده تا مدرسه و بیمارستان. حسب امتیاز دارسی 16 درصد از  دارسی اگر به نفت می‌رسید از آن دولت ایران می‌بود. و طبیعی هست که وقتی انگلیسی‌ها به نفت رسیدند و ایرانی‌ها متوجه درآمد سرشار آن شدند، خواهان سهم بیشتر بودند. پاسخ انگلیسی‌ها هم روشن بود. ما با شما یک قرارداد داشتیم و حسب آن عمل کرده‌ایم. مگر در زمانی که ما ورشکست شده بودیم و مجبور شدیم بساط‌مان را جمع کنیم و از ایران خارج شویم، از شما تقاضای ضرر و زیان کردیم؟ آیا از شما خواستیم که چون این همه هزینه کرده‌ایم و به نفت نرسیده‌ایم، دولت ایران می‌بایستی به ما کمک کند؟ آیا در زمان ناکامی ما، شما حاضر شدید مقداری از سهام شرکت را خریداری کنید؟

بسیاری از خوانندگان ممکن است بنده را به جانبداری از انگلیسی‌ها متهم کنند. اما همه هدفم آن است که بگویم طرح مسئله به صورت «سیاه و سفید»، «حق و باطل» و «ظالم و مظلوم» ساده نمودن موضوع است. آن چاه که آن روز در مسجد سلمان یا آغاجاری به نفت رسید به راستی از آن چه کسی بود؟ آیا از آن ایرانیان بود که صاحب آن خاک و سرزمین می‌بودند؟ یا از آن انگلیسی‌ها بود که 7 سال در بیابان‌های آن مناطق و زیر چادر با مار و عقرب زندگی کرده بودند و حالا به نفت رسیده بودند؟ آیا پالایشگاه آبادان که سال‌ها ساخت آن به طور انجامیده بود در کشوری که یک جوشکار هم نداشت تا برسیم به تخصص‌های دیگر، از آن ایرانیان بود یا شرکت نفت؟ در عین حال این هم یک واقعیت دیگری است که از زمانی که انگلیسی‌ها به نفت رسیدند، جنوب ایران و در یک سطحی وسیع‌تر به کل ایران به عنوان یک مستعمره و یک دارایی و ملک تلق‌شان نگریستند. و عملاً از هیچ مداخله و انجام هر حق و ناحقی که در جهت حفظ و حراست از نفت می‌بود خودداری نکردند.

این بحث را از آن رو مطرح نمودم که تقلیل صورت مسئله به یک منازعه ظالم و مظلوم که ما طرف مظلوم بودیم و انگلستان طرف ظالم، ساده کردن صورت مسئله است. ما هر بار که به سر وقت موضوع ملی شدن نفت رفته‌ایم، مسئله را صرفاً از دید «حق» خودمان و «منافع» خودمان مطرح کرده‌ایم. انگلستان هم بالطبع یک طرف دیگر مرافعه بود و استدلال‌های خودش را داشت.

در عین حال همانطور که پیشتر اشاره داشتیم صرفنظر از اما و اگرهای حقوقی و فلسفی، صرفنظر از آنکه ایرانیان در کشف، حفاری، استخراج، پالایش، حمل و نقل و سایر مراحلی که نفت خام از صدها متر زیرزمین به دست آمده و تبدیل به دلار می‌شد، ایرانیان چقدر سهم داشتند و انگلیسی‌ها چقدر، ما چقدر زحمت کشیده سرمایه‌گذاری کرده و ریسک کرده بودیم و متقابلاً انگلیسی‌ها چقدر، واقعیت تلخ آن بود که بخش عمده درآمدهای نفتی به حساب انگلیسی‌ها ریخته می‌شد و درآمد ایران بسیار ناچیز می‌بود. و باز همانطور که پیشتر اشاره داشتیم، در مقایسه با استانداردها و نرم‌های قراردادهای آن مقطع هم درآمدهای ایران ناچیز می‌بود. در همان مقاطع شرکت‌های نفتی آمریکایی که وارد خاورمیانه شده بودند در عربستان، کویت و سایر مناطق قراردادهای موسوم به 50-50 با کشورهای دیگر منعقد می‌کردند. یعنی نصف درآمد کمپانی‌های نفتی از آن شرکت و نیم دیگر از آن کشورهای صاحب نفت می‌بود. سهمی که در قراردادهای جدید به کشورهای نفتی می‌رسید به مراتب بیشتر از سهم دریافتی ایران بود. بنابراین مسئله «استیفاء حقوق ملت ایران»، مسئله‌ایی جدی  و واقعی بود. می‌رسیم به نقطه که آیا «ملی کردن نفت» تنها راه استیفاء حقوق ملت ایران می‌بود؟ آیا هیچ راه دیگری برای افزایش درآمدهای ایران وجود نداشت؟ نکته دیگری که توسط برخی از مسئولین وقت ایران در پاسخ به اصرار دکتر مصدق مبنی بر «ملی کردن» مطرح شده بود  آن بود که بالفرض که ملی کردن هم با موفقیت صورت گیرد، انگلستان هم قبول کند و کل صنایع و تأسیسات نفت را به ما واگذار نماید، آیا ما ایرانیان می‌توانیم آن صنعت عظیم را اداره نماییم؟ پاسخ مصدق آن بود که ما بنا نداریم انگلیسی‌ها و متخصصین و کارشناسان را اخراج کنیم اما همه آنها منبعد در استخدام دولت ایران خواهند بود. به عبارت دیگر دولت می‌شود «کارفرما» و شرکت نفت می‌شود «پیمانکار». منتهی مشکل این بود که آیا انگلیسی‌ها حاضر بودند شرکت نفت و تأسیساتی را که ظرف 50 سال ایجاد کرده بودند در اختیار ایرانیان قرار دهند و صرفاً یک مقداری خسارت دریافت نمایند و بعد هم در استخدام دولت ایران درآیند؟

آنچه که مسئله «ملی کردن» را پیچیده کرده بود این واقعیت بود که «ملی کردن» به‌تدریج از یک مسئله حقوقی خارج شده و بدل به یک منازعه و مبارزه استقلال‌طلبانه، آزادیخواهانه، و بر ضد استیلا دویست ساله انگلستان در ایران درآمده بود. به بیان دیگر، مسئله صرفاً این نبود که انگلستان درصد سهم ایران را افزایش دهد و یا قرارداد 1933 اساساً کنار گذارده شود و قرارداد جدیدی منعقد شود. همه بغض و کتیبه‌های تاریخی ایرانیان علیه استیلا و علیه «آقایی» و «سروری» انگلستان در ایران، علیه دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم آن کشور در ایران، علیه زورگویی‌های آن ابرقدرت بر ایرانیان حالا همه متمرکز شده بودند در آرمانی به نام ملی کردن نفت. مهم نبود که آیا ایرانیان قادر به اداره تأسیسات عظیم نفتی بودند یا نه؟ مهم نبود که آیا شرکت حاضر بود سهم بیشتری به ایران بدهد یا نه؟ مهم این نبود که دادگاه بین‌المللی لاهه حق را به ایران داده بود یا به انگلستان؛ مهم این بود که ملی شدن نفت بدل شده بودبه یک اسطوره ملی، یک آرمان ملی، یک آرزوی ملی، یک خواست و اراده ملی. و مصدق در رأس آن آرمان و اراده ملی قرار گرفته بود. آن امواج و احساسات ملی‌گرایانه و استقلال‌طلبانه، آنقدر نیرومند شده بود که نه تنها بیست میلیون جمعیت ایران را به حرکت درآورده بود بلکه آن امواج خود دکتر مصدق و سایر رهبران جبهه ملی را هم از جا کنده بود. فی‌الواقع احساسات و عواطف ناسیونالیستی که ملی شدن به راه انداخته بود آنقدر نیرومند بود که حزب توده با آن همه عظمت و پیشاهنگی که در میان جریانات ترقی‌خواهانه و روشنفکری کشور برخوردار بود وادار به سکوت کرده بود. حزب بر سر دوراهی سختی قرار گرفته از یکسو همراهی‌اش با جریان نیرومند ملی کردن باعث می‌شد که عملاً برود زیر پرچم دکتر مصدق ناسیونالیست، لیبرال آریستوکرات که حاضر به دشمنی با آمریکا به عنوان امپریالیزم نبود و از سویی دیگر اگر زیر پرچم دکتر مصدق و ملی شدن نفت نمی‌رفت، با محبوبیت عظیمی که ملی شدن به راه انداخته بود و بسیاری از هواداران حزب را هم به سمت خود جلب کرده بود، نمی‌دانست چگونه کنار بیاید. دربار، اشراف، ملاکین، وکلای محافظه‌کار مجلس، رجال و شخصیت‌های سیاسی انگلوفیل هم همچون حزب توده در مقابل سیل خروشان عظیمی که نهضت ملی شدن نفت به راه انداخته بود، مجبور به سکوت شده بودند. برخی هم حتی از روی اعتقاد یا فرصت‌طلبانه‌ به آن پیوسته بودند. قدرت و شدت امواج و احساسات سیاسی ملی‌گرایانه ضد انگلیس را می‌توان در نخست‌وزیری خود دکتر مصدق متجلی دید. با اینکه نه شخص شاه، نه دربار، نه اکثریت مجلس و نه بسیاری از رجال و چهره‌های مقتدر و بانفوذ کشور موافق نخست‌وزیری دکتر مصدق نبودند، اما امواج سیاسی اجتماعی به راه افتاده در جریان ملی شدن آنقدر نیرومند بودند که مصدق به آسانی نخست وزیر شد. همین جا بگوییم که آن موج مثل همه امواج آرمان‌گرایانه دیگر بالطبع دیر یا زود فروکش می‌کرد. همه آنان که در فضای آرمان‌گرایانه سال‌های 31-1330 مجبور شده بودند مخالفت‌شان با دکتر مصدق را قورت بدهند، با ظهور نخستین علایم فروکش کردن آن موج در ابتدا شروع به انتقاد و سپس مخالفت و ایستادگی علیه دکتر مصدق نمودند. با کاهش بیشتر آن امواج دردسرهای بیشتری که مصدق در اداره کشور از یکسو و حل نشدن مناقشه نفت با انگلستان روبه‌رو شده بود، بسیاری از مخالفین به‌تدریج به دنبال برکناری وی رفتند.

مسئله ملی کردن نفت به کنار، موضوع مهم دیگری که ظرف این 63 سالی که از 28 مرداد سال 32 می‌گذرد کمتر مورد بررسی قرار گرفته، عملکرد دولت مصدق در جریان مذاکرات می‌باشد. بعد از ملی شدن و نخست وزیر شدن دکتر مصدق در اردیبهشت 30، مذاکرات مفصلی میان ایران و انگلستان با میانجی‌گری آمریکایی‌ها صورت گرفت. هدف آن مذاکرات شکستن بن‌بست اختلاف میان لندن و تهران بر سر موضوع ملی کردن نفت می‌بود. بالطبع انگلستان کاملاً مخالف ملی شدن نفت می‌بود و ایران کاملاً مخالف. انگلستان معتقد بود که یک قرارداد دوجانبه قانونی با دولت ایران داشته و حسب آن قرارداد یا توافق، نه ایران و نه انگلستان نمی‌توانستند یک‌جانبه به زیر قرارداد زده و آن را نقض کنند. در قرارداد پیش‌بینی شده بود که اگر هر یک از طرفین ایرادی، دعوایی و مسئله دارد، یا فکر می‌کند حقی از وی سلب شده، یا طرف مقابل مواردی از قرارداد را درست عمل ننموده و یا هر موضوع دیگری، مسئله به داوری و حاکمیت ارجاع می‌شود. نه ایران و نه انگلستان، حسب قرارداد 1933 نمی‌توانسته‌اند یکجانبه آن را نقض نمایند.

آمریکا همانطور که گفتیم در ابتدا ملی شدن، اگر نگفته باشیم از ایران تا حدودی جانبداری می‌کردند، دست‌کم علیه ما موضع نداشتند؛ و یقیناً از انگلستان جانبداری نمی‌کردند. واشنگتن «آوریل هریمن» را به عنوان مذاکره‌کننده اصلی‌ میان ایران و آمریکا برگزیده بود. او تلاش زیادی کرد تا بتواند راه‌حلی در برون‌رفت از مناقشه میان ایران و انگلستان بیابد راه‌حل‌ها یا فرمول‌هایی هم در طی ماه‌های مذاکره پیدا شد اما متأسفانه و نهایتاً مذاکرات بی‌نتیجه ماند.

همانطور که گفتیم تحقیقات منصفانه و بی‌طرفانه‌ایی تاکنون پیرامون این مذاکرات صورت نگرفته. آیا راه‌حل‌هایی پیدا شده بودند؟ آیا امکان مصالحه به وجودآمده؟ آیا مصدق بیش از اندازه سرسختی نشان می‌داد یا برعکس انگلستان حاضر به دادن هیچ امتیازی نبود؟ برخی گمانه‌زنی‌ها وجود دارند دست‌کم یکی از فرمول‌هایی که آمریکایی‌ها پیدا کرده بودند می‌توانستند راهگشا باشد. در این راه‌حل، مسئله مناقشه برانگیز مالکیت صنایع نفت که آیا تعلق به انگلستان دارد یا به ایران، به صورت معلق باقی می‌ماند تا در یک آینده‌ایی ایران و انگلستان برروی این موضوع می‌توانستند به توافق برسند. فعلاً اما تأسیسات نفت که عملاً تعطیل شده بود به راه می‌افتاد.  بانک جهانی به عنوان سرپرست موقت اداره تأسیسات نفت را از انگلیسی‌ها تحویل می‌گرفت و متخصص و کارشناسان انگلیسی باز می‌گشتند و تولید و صادرات نفت از سر گرفته می‌شد. درآمد حاصله از فروش نفت مقداری به ایران داده می‌شد؛ مقداری به حساب شرکت، مقداری هم بانک جهانی به عنوان مدیریت بر می‌داشت و الباقی به یک حسابی ریخته می‌شد تا اگر قرار می‌شد ایران بابت تأسیسات سدت متسلنت به انگلستان غرامت پرداخت نماید، از آن محل تأمین نماید. این فرمول به نسبت وضعیتی که ایران در آن قرار داشت و به نسبت وضعیتی که بعد از کودتا در آن قرار گرفت بسیار مناسب‌تر می‌بود. در عین حال این راه‌حل یا توافق، یکی از بزرگترین خواسته‌های ایران و شخص دکتر مصدق را که عبارت بود از سلب مالکیت شرکت نفت را از تأسیسات نفتی کشور عملاً به جانب تعلیق در می‌آورد. انگلسی‌ها همانطور که گفتیم حسب امتیاز دارسی و توافق 1933 خود را صاحب صنایع نفت می‌دانستند. مصدق مصر بود که حق مالکیت آنها از صنایع و کلیه تأسیسات نفتی کشور هم می‌بایستی سلب شده و در اختیار دولت ایران قرار گیرد. انگلیسی‌ها هم می‌بایستی به عنوان کارکنان دولت ایران در صنایع نفتی حضور داشته باشند و نه مالکین آن صنایع. فرمول بانک جهانی گام بزرگی در جهت خواسته اصلی ایران که سلب مالکیت انگلیسی‌ها می‌بود بر می‌داشت. تملک انگلیسی‌ها بعد از نیم قرن دست‌کم به حالت تعلیق در می‌آمد. نکته مهم دیگر آن توافق در شکسته شدن انحصار مدیریتی انگلیسی‌ها بر تأسیسات نفت بود. مدیریت تأسیسات در دست بانک جهانی قرار می‌گرفت و جدای از آنکه انگلیسی‌ها در استخدام بانک جهانی در می‌آمدند، راه برای ورود ایرانیان و غیر ایرانیان به اداره صنایع نفتی باز می‌شد. و بالاخره تحول مهمی در جهت درآمدهای ایران برداشته می‌شد. به جای آنکه درآمد ایران یک مقدار مشخصی از سود شرکت باشد، ایران اساساً در درآمد شریک می‌شد. هر یک بشکه نفتی که صادر می‌شد، سهم معینی از آن تعلق به ایران مبدا می‌کرد. اینکه چرا مصدق آن راه‌حل را قبول نکرد؛ و اینکه اساساً چرا ماه‌ها مذاکرات نفتی راه به جایی نبرد، معمایی هست که کمتر مورد بررسی قرار گرفته. یک نظر آنست که مصدق احساس می‌کرد اگر با انگلیسی‌ها به توافق برسد، مخالفین در قبای وی، از جمله حزب توده و آیت‌الله کاشانی وی را متهم به سازش با انگلستان خواهند نمود. مستقل از آنکه ذات توافق چگونه بوده است. برخی از مخالفین و منتقدین مصدق درعین حال معتقدند که او چندان به دنبال دستیابی به یک توافق با انگلیسی‌ها نبود و ترجیح می‌داد با مخالفت و رویارویی با انگلستان همچنان همانند یک قهرمان ملی باقی بماند. به هر حال واقعیت هرچه بودند، به نظر می‌رسد که دکتر مصدق چندان اصرار و اشتیاقی بر مصالحه و رسیدن به یک توافق با انگلیسی‌ها نداشت. واضح است که هر نوع مصالحه‌ایی با شرکت نفت مستلزم دادن امتیازاتی از سوی ایران می‌شد. راه‌حل او خلاصه می‌شد در سلب‌ مالکیت کامل از شرکت نفت و تحول‌گرفتن صنایع و تأسیسات از انگلیسی‌ها. مدیریت صنایع نفت می‌بایستی در دست ایرانیان قرار می‌گرفت و ایران می‌توانست متخصصین و شرکت‌های نفتی غربی را برای اداره شرکت نفت دعوت نماید. انگلیسی‌ها می‌توانستند در صنایع نفت باقی بمانند اما به عنوان کارکنان دولت ایران. و بالاخره درخصوص تأسیسات نفتی که توسط شرکت ایجاد شده بود مصدق حاضر به پرداخت غرامت می‌بود. پرداخت غرامت هم از محل درآمدهای آینده ایران از نفت می‌بایستی صورت می‌گرفت چون کشور درآمد دیگری نداشت. حاجت به گفتن نیست که هیچ‌یک از این خواسته‌ها مورد قبول شرکت نبود.

بن‌بست مذاکرات و تداوم بحران نفت نتایج زیانباری برای ایران و مصدق در برداشت. نخست آنکه انگلستان در نگاه منفی‌اش به مصدق مبنی بر اینکه هیچ توافقی با وی ممکن نیست و چاره‌ایی به جز برکناری وی وجود ندارد، ثابت‌قدم‌تر شد. لندن معتقد بود که بغض و کینه مصدق نسبت به انگلیسی‌ها آنقدر زیاد است که او تن به هیچ مصالحه و توافقی نخواهد داد. به بن‌رسیدن مذاکرات انگلیسی‌ها را حالا دیگر کاملاً مجاب ساخته بود که مادام که مصدق برسر کار باشد به هیچ توافقی نمی‌توان در مورد نفت دست یافت و لذا هیچ چاره دیگری به جز سرنگونی وی وجود ندارد. تحول دومی که نرسیدن مذاکرات به بار آورد تغییر موضع آمریکایی‌ها بود. واشنگتن همانطور که بیشتر اشاره داشتیم در ابتدا هم با ملی شدن نفت همراهی داشت و هم نگاهش به دکتر مصدق مثبت بود. آمریکایی‌ها که در آن مقطع نگران رخنه و نفوذ اتحاد شوروی و قدرت گرفتن کمونیست‌ها در ایران بودند، نگاه مثبتی به مصدق ناسیونالیست لیبرال داشتند و او را مانعی بر سر راه نفوذ کمونیزم و قدرت گرفتن حزب توده در ایران می‌پنداشتند. اما از یکسو جمهوریخواهان در انتخابات سال 1331 به قدرت رسیده بودند و از سویی دیگر بحران نفت نتوانسته بود به یک سرانجامی برسد. تلاش‌های آنها برای یافتن راه‌حل بی‌نتیجه مانده بود. به‌تدریج آمریکایی‌ها هم متمایل می‌شدند به راه‌حل لندن؛ اینکه با بودن مصدق راه‌حلی برای برون‌رفت از بن‌بست نفت وجود نداشت و به نظر می‌رسد که چاره کار برکناری وی می‌باشد. تیر خلاص را در شقیقه مصدق در رابطه با آمریکایی‌ها حزب توده شلیک نمود. قدرت گرفتن روزافزون حزب توده کمونیست و مورد حمایت کامل روس‌ها واشنگتن را مجاب نمود که تداوم دولت مصدق فقط به نفع حزب توده است و اگر دولت مصدق ساقط نشود، دیر یا زود حزب توده آنها ساقط نموده و با برچیدن سلطنت دست به یک انقلاب چپ‌گرایانه مورد حمایت روس‌ها خواهد زد.

حل نشدن بحران نفت در داخل خود کشور نیز باعث شده بود که شماری از مخالفین مصدق و حتی کسانی که در ابتدا ممکن بود از وی حمایت هم می‌کردند، به‌تدریج متمایل به برکناری وی شوند. قطع درآمدهای نفتی و محاصره آبادان وضع  اقتصادی کشور را در شرایط نامطلوبی قرار داده بود. طیف مخالفین مصدق در داخل کشور هم حالا جدی‌تر و نیرومندتر شده بود. همانند آمریکایی‌ها، قدرت گرفتن روزافزون حزب توده در میان جریانات مذهبی و محافظه‌کار نیز نگرانی‌های جدی را سبب شده بود. برخی از شعارها، تحرکات رادیکال و انقلابی حزب توده بدون تردید باعث افزایش ترس و نگرانی شماری از علما و جریانات محافظه‌کار مذهبی از تداوم دولت مصدق شده بود.

آخرین نکته‌ایی که درخصوص ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد می‌بایستی ذکر نمود، نحوه وقوع خود کودتا می‌باشد. در روایت حکومتی همه مسئولیت‌های کودتا بر دوش آمریکا و انگلستان گذارده می‌شود. در حالی که نگاه دقیق‌تر و واقع‌بینانه به نحوه وقوع کودتا در روز 28 مرداد، سؤالاتی را مطرح می‌سازد که ریختن همه بار گناه کودتا بر گردن لندن و واشنگتن را با دشواری‌های زیادی روبه رو می‌سازد. کودتای 28 مرداد اساساً اینگونه نبود که از ساعات نخست روز 28 مرداد که اهالی تهران بیدار شدند متوجه شوند که تانک‌ها و زره‌پوش‌های نظامی در مراکز تهران و خیابان‌های اصلی پایتخت ظاهر شده و مراکز مهم و حساس حکومتی را اشغال و یا به محاصره درآورده باشند. در حدود ساعت 30/7 صبح روز 28 مرداد چند صد نفر از نظامیان که لباس غیرنظامی به تن کرده بودند، به‌علاوه شماری از زنان بدکاره منطقه بدنام تهران به همراه لات‌ها وچاقوکش‌ها و بارفروشان میدان تره‌بار تهران از مناطق جنوب شهر تهران حرکت کرده و در حالی که شعار «جاوید شاه» می‌دادند با کامیون، سواری و وانت به طرف مرکز شهر حرکت می‌کنند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده می‌شود و حدود ساعت 10 صبح به هزاران نفر بالغ می‌شوند و تا ظهر تعدادشان به ده‌ها هزار نفر می‌رسد. ساعت 30/1 بعدازظهر رادیو به اشغال خود در می‌آورند و سپس وارد کاخ نخست‌وزیری محل استقرار دکتر مصدق می‌شوند. اطرافیان دکتر مصدق وی را از پشت ساختمان خارج می‌کنند. مهم‌ترین سؤالی که ما در طی این 63 سالی که از کودتا می‌گذارد از خودمان نخواسته‌ایم بپرسیم آنست که در فاصله 8 صبح تا 1 بعدازظهر که آن جمعیت از چند صد نفر به ده‌ها هزار نفر رسیده و رادیو و کاخ نخست وزیری را تصرف می‌کنند، طرفداران دکتر مصدق کجا بودند؟ چرا به طرفداری از وی هیچ حرکتی انجام نمی‌دهند؟ 14 ماه قبل از 28 مرداد، در 30 تیر 1331 وقتی اختلافات دکتر مصدق با شاه بالا می‌گیرد و مصدق استعفا داده و شاه احمد قوام‌السلطنه را جانشین مصدق می‌نماید، هزاران نفر به طرفداری از دکتر مصدق به خیابان‌ها ریخته و علیرغم تیراندازی و کشته و مجروح شدن بسیاری در خیابان‌ها تظاهرات و اعتراضات‌شان ادامه می‌دهند. سرانجام پس از سه روز شاه تسلیم شده و مجدداً دکتر مصدق را به نخست‌وزیری منصوب می‌نماید. در تقویم ما این واقعه به نام «قیام ملی 30 تیر» معروف شده است. فاصله میان قیام ملی 30 تیر تا کودتای 28 مرداد 14 ماه بیشتر نیست. چرا بسیاری از مردمی که در 30 تیر در حمایت از مصدق آنگونه پایداری از خودشان داده بودند، 14 ماه بعدش و در طی 4 الی 5 ساعتی که شاهد تظاهرات طرفداران شاه بودند هیچ حرکتی از خود نشان نمی‌دهند؟ آیا می‌توان نتیجه‌گیری نمود که در طی آن 14 ماه مصدق محبوبیت خود را از دست داده بوده یا عوامل دیگری باعث بیرون نیامدن طرفداران دکتر مصدق می‌شوند؟ اینها پرسش‌هایی است که ما هرگز خواسته‌ایم آن را مطرح نماییم. ترجیح داده‌ایم به جای این پرسش‌ها، همه تقصیرات را بر گردن آمریکا بیافکنیم. اما از بسیاری از واقعیت‌های نهضت ملی شدن نفت می‌توان گریخت و نه از واقعیت‌های کودتای 28 مرداد. یکی از واقعیت‌های تلخ کودتای 28 مرداد آنست که آمریکایی نه یک سرباز، نه یک نظامی و نه یک....