صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / خاطراتی از ستاد پیگیری فرمان تاریخی امام خمینی(ره) (قسمت دوم )

خاطراتی از ستاد پیگیری فرمان تاریخی امام خمینی(ره) (قسمت دوم )

خاطراتی از ستاد پیگیری فرمان تاریخی امام خمینی(ره) (قسمت دوم )

کاظم کاظم زاده.مستشار بازنشسته دیوانعالی کشور

همانطوری که درقسمت پیشین خاطره (شماره 55صوراسرافیل)بیان شد ،ماموریت من در هیات پیگیری فرمان هشت ماده ای حضرت امام در استان یزد به پایان رسید و به تهران و ستاد پیگیری مرکز منتقل شدم و مسئولیت آن به حجت الاسلام حاج آقا محصل همدانی واگذار گردیده بودکه با حفظ سمت قائم سازمان بازرسی کل کشور بود .... با حفظ سمت در این پست انجام وظیقه می کرد. در خاطره قبلی فراموش کرده بودم که به دو نکته شایان توجه اشاره کنم،اول:ملاقات اتفاقی با آقای محموداحمدی نژاد فرماندار سابق خوی در سال 1361،همان طوری که هم سن و سالهای من می دانند ،به لحاظ جنگ ایران و عراق زندگی روزمره در آن زمان با کوپن ارزاق بود و هر استان کوپن مخصوص به خود را داشت و من چون ساکن تهران بودم کوپن ارزاق ام متعلق به استان تهران بود ،برای انجام ماموریت ناچار بودم زن و بچه ام را به زادگاهم شهرستان خوی انتقال دهم و درخوی برای اینکه خانواده بتوانند از کوپنهای ارزاق استفاده کنند، تصمیم گرفتم به فرمانداری خوی رفته و از آنها خواهش کنم که به کوپنهای ما مهر استان آذربایجان غربی بزنند.لذا شخصا به فرمانداری مراجعه نمودم و اوایل انقلاب هم غالبا درباطاقها به روی ارباب رجوع باز بود و از بعضی منشی های مغرور و متکبر و مردم آزار خبری نبود،لذا داخل اطاق فرماندار شدم متوجه شدم جوان لاغر اندام و کوتاه قد پشت میز فرماندار با کاپشن کره ای که تقریبا در آن زمان مرسوم بود و جوانان انقلابی (ازجمله خودم)هم پوشیده بودم. نشسته،سرپا ایستاده و مودب ،سلام دادم سرش پایین بود،چندان اعتنایی نکرد ، به گویش دهه سال 60 خطاب به او عرض کردم ،برادر فرماندار ..... بلافاصله سرش را بالا آورد با لحن تند وکلام غیرانتظار جواب داد ،من و تو کی باهم برادر شدیم! پاسخ دادم امروز این خطابها مرسوم است گفت نه خیر،چه کار داری ؟ عرض کردم آقای فرماندار من عازم ماموریت هستم برای اینکه زن و بچه ام در غیابم بتوانند از این کوپنها استفاده کنند دستور فرمایید مهر کوپنهای استان آذربایجان غربی پشت کوپنها زده شود، با گفتار و رفتار غیرمودبانه گفت به من مربوط نیست . عرض کردم شما فرماندارشهر هستید و رئیس شورای تامین. اتفاقا امنیت زن و بچه من هم به تو مربوط است.لذا با سخنان ناشایست و نسنجیده بگو مگوی ما شروع شد و رفته رفته تن صداها بلند و خشن تر می شد، طوری که بقیه کارمندان فرمانداری در همان طبقه متوجه و به اتاق فرماندار جمع شدند . مردی میانسال با ته ریش مذهبی که بعدا فهمیدم رییس دفتر سیاسی فرمانداری بوده خیلی مودبانه و بااحترام از من خواست که به اتاق اش بروم ،به خواهش او اطاق فرماندار را ترک کردم، وارد اتاق او شدم بلافاصله سفارش چای داد و از من علت مراجعه به فرمانداری را جویا شد.مشکل را توضیح دادم ، همان لحظه رفت و مهر فرمانداری را آورد وکوپنها را ممهور کرد و ضمن عذرخواهی از پیشامداداری خطاب به من گفت چرا پیش او رفتی و ناگفته های دیگر راجع به خلق و خوی احمدی نژاد که بماند و جالب اینکه در سال 1361 هیچ کس فکر نمی کرد که در سال 1384 او رییس جمهور ایران شود و خلق و خوی اش برهمگان عیان گردد. آن فرد شریف آقای بهراد،مردی با اخلاق که مورد احترام اهالی خوی و در زمان تبلیغات ریاست جمهوری احمدی نژاد رییس دفتر انتخاباتی او در خوی بود. دوم اینکه قبل از عزیمت به ماموریت استان یزد ، یکی از بزرگان به من توصیه کرد قبل از شروع ماموریت دیداری با جناب محصل همدانی در سازمان بازرسی کل کشور داشته باشم به حضور ایشان رسیدم، با روحانی موجه و موقر و شریعت مدار مواجه شدم که دغدغه دین و دینداری داشت و اطلاعات ارزشمندی در رابطه با عملکرد برخی مقامات استان یزد در امورقضایی و اجرایی دراختیارم گذاشت و تاکید داشت به احکام صادره از دادگاه انقلاب راجع به مصادره اموال مردم دقت نظر بیشتری معمول شود و شخصا معتقد بود در صدور احکام تعدی و تفریط صورت گرفته که مغایر با احکام منور شرع و مفاد فرمان 8 ماده ای حضرت امام می باشد که لازم است به این مسائل با جدیت و دقت و انصاف رسیدگی شود.

مقر ستاد پیگیری در تهران خیابان ایرانشهر بود ، تقریبا تمام هیات های اعزامی به استان ها کم و بیش پس از گذشت نزدیک به یک سال ماموریتشان رو به اتمام بود پرونده های باقی مانده تحویل ستاد می دادند و به محل کار خودشان برمی گشتند ، در ستاد مرکز هم خبری از نمایندگان روحانیت و نخست وزیری نبود و ماموریت این دو نهاد خاتمه یافته بود و آن شور و اشتیاق قبلی به منظور اجرای فرمان کاهش پیدا کرده بود و مسئولیت رسیدگی به شکوائیه ها به سه الی چهار نفر از قضات محول شده بود و نظر به اینکه تعدادی از امتحان دهندگان کنکور مدعی بودند که حقوق مسلم آنها در گزینش تضییع گردیده و هیات های اعزامی هم به این امر صحه گذاشته بودند و برخی از مردودین کنکور از نخبگان و جوانان درسخوان با نمرات عالی بودند لذا به دستور جناب دکتر محقق داماد رئیس وقت سازمان بازرسی کل کشور اکیپی از قضات بازرسی و ستاد ماموریت یافتیم تادر وزارت علوم مستقر و نسبت به صحت و سقم شکوائیه ها اظهارنظر شود. پس از تهیه گزارش و ارائه آن به ستادو سازمان بازرسی کل کشور مقرر شد ، دادگاهی از طرف شورایعالی قضایی بدین منظور تشکیل گردد که در این رابطه برای دوست ارجمندم جناب آقای دکتر پورنوری ابلاغی صادر گردید و محل استقرار دادگاه هم ساختمان ستاد پیگیری بود و از قضا عملکرد دادگاه بسیار مطلوب بوده و در جهت رفع تبعیض و ظلم،مثمر ثمر واقع گردید.

ماموریت در ستاد ادامه داشت در غیاب جناب آقای محصل همدانی کارهای دفتر را من انجام می دادم و بجای ایشان امضاء می کردم. معمولا هر روز ارباب رجوع زیادی داشتم که برای حل مشکلشان به ستاد مراجعه می کردند و به نوبت اظهارات آنان گوش داده و نامه ای برای اداره ذیربط برای رفع گرفتاری مراجعه کننده می نوشتیم تا اینکه نوبت به مردی میانسال رسید که حرف نمی زد و ایستاده بود،عرض کردم نوبت شماست ،بفرمائید:گفت:شرط دارم تا حرف بزنم،فکر کردم شرط اش چه می تواند باشد،اصرار کرد باید قول دهی مرا از اتاق بیرون نکنی،جواب دادم آقای محترم من هرگز چنین رفتاری را با شما نمی کنم، مشکلت چیست ، بگو تا راهنمایی و ارائه طریق کنم. مجددا اصرار داشت که قول بده که مایوسم نخواهی کرد. بعد از مکث کوتاه، اظهار داشت که من آبدارچی ساواک می باشم،چندین ماه است که حقوق نگرفته ام، نامه ای به نخست وزیری (با این توضیح که اگر اشتباه نکنم ساواک زیرمجموعه نخست وزیری بود) بنویسید که حقوق ایام معوقه مرا پرداخت کنند، لحظه ای به فکر رفته و سکوت کردم ،چه می توانستم بکنم. در جواب گفتم آقای محترم این درخواست شما به ما مربوط نیست باید به نخست وزیری مراجعه کنید.جوابی که نه از ته دل بود و نه خودم را راضی می کرد انگار که پاسخ را از قبل می دانست، بلافاصله پاسخ داد، دیدی، اینکه از شما قول می خواستم برای همین بود و اضافه نمود به هر مرجعی تظلم خواهی مراجعه کردم نه تنها جواب مثبت دریافت نگرفتم، بلکه جواب همه مشابه جواب شما بود، به یاد سازمان امنیت (ساواک) افتادم که چه ظلم ها و جنایت های خونین و ترس و وحشت در حق مبارزان و دانشجویان و روشنفکران و روحانیون و خانواده های آنان و سایر اقشار جامعه انجام داده بود و بر کسانی که اهل مطالعه و به خصوص کتب تاریخی هستند تازیانه استبداد و حرمت شکنی ها و این ضرب المثل که در رابطه با خفقان سیاسی دیوار موش دارد و موش گوش دارد و هکذا.. برآنان واضح و مبرهن است.وه !! که نام ساواک چندان لرزه بر اندام فعالان مبارز با هر گرایش فکری می انداخت که با نقل آن موی روی بدن سیخ می شد و نفرتی که ما به عنوان دانشجویان آن دوره از ساواک به یاد داریم،هنوز هم درذهن ما،ماندگاراست و اینک کارمند بدبخت و مفلوک آبدارچی ساواک در مقام تظلم خواهی آمده ، چه کار می شد برای وی انجام داد. ذهنم یاری نکرد و سکوت شاید بهترین تصمیم برای او بود و مدتی ایستاد و با یاس و ناامیدی که در قیافه اش پیدا بود اتاق را ترک کرد ولی راه حلی درکار نبود نه تنها برای من بلکه برای سایرمقامات هم تصمیم گیری در مورد پرسنل ساواک با این پرونده سیاه و خونبارش سهل و آسان نبود. باید گذشت زمان موضوع را حل می کرد. و آن روز ، روز سخت بود و این از عجایب روزگار است.

و همچنان ستاد اجرایی فرمان امام در رسیدگی به شکایات کارگران اخراج شده هم از کارخانجات هم خیلی فعال بود. علاوه بر اینکه برای بازگرداندن کارگران به محل کارشان به کارخانجات سری می زد و بامدیران ذیربط تشکیل جلسه داده وبا آنان گفتگو و آنها را توجیه می کرد و در پاره ای از موارد هم با مکامله تلفنی و نوشتن نامه مکتوب به مدیران رهنمودهای لازم را داده و از مدیران خواسته می شد.به اتهامات ناروا و بی اساس از اخراج کارگران یا بازخریدکردن آنان خودداری کنند،خاطره ای که الان نقل می کنم،امروز هم می تواند الگوی خوبی برای مدارا با شهروندان و رویه ای برای متولیان ودلواپسان فرهنگی باشد.روزی خانمی نسبتاجوانی با حجاب نامناسب و آرایش غلیظ به ستاد مراجعه کرد و مدعی بود که از شغل اش در کارخانه به لحاظ بدحجابی از کاربرکنار شده است . حق به جانب و از زمین و زمان هم طلبکار بود و در بین مراجعین در جایی نشسته بود که درست مقابل میز حاج آقا محصل همدانی قرار داشت البته میز من در گوشه ای دیگر اطاق بود،یک مرتبه حاج آقا مرا صدا کرد و یواشکی گفت از خانم مذکور تقاضا کن که در صندلی نزدیک میز شما بنشیند، وقتی به خانم نگاه کردم متوجه شدم که قسمتی از بدنش عریان و پیداست و آرایش اش هم غلیظ و جلوه گربود. از خانم خواهش کردم در صندلی دیگر که با میز من حالت مورب دارد بنشیند، واقع مطلب وقتی من خانم موصوف را با آن وضع نامناسب دیدم تصورم این بود که حاج آقا برای او کاری انجام نخواهد داد ،وقتی نوبت وی رسید تلفن را برداشت و به مدیر کارخانه ای که او را اخراج کرده بود ،زنگ زد چرا او را اخراج کردید،من از کنجکاوی حواسم کاملا به مکالمات آنان بود،مدیر مربوطه در پشت تلفن اظهار داشت پوشش خانم یادشده نامناسب است و ادامه اشتغال بکار او باعث تجری دیگربانوان خواهد بود.حاج آقا جواب داد.آقای مدیر ،من یک روحانی هستم تشخیص اینکه حجاب خانمها شرعی است یا خیر ،من تخصص و صلاحیتم بیشتر از شماست و به علاوه این خانم دارای شوهرو صاحب چندین فرزند است به خاطر بدحجابی او را از اشتغال محروم نکنید ،نهایت اینکه مدیر مربوطه را قانع کرد که خانم کارمند مجددا به سرکار خود برگردد.در همین حین متوجه شدم که خانم مراجعه کننده لباسهای خود را جمع و جور و صورتش سرخ شده بود. حاج آقا به من گفت بازگشت بکار ایشان را بنویسید ، ساعت 3 بعدازظهر بود برخی از کارمندان دفتر اتاقشان را ترک کرده بودند . به مشارالیها گفتم که فردا صبح بیاید و نامه اش را بگیرد. فردا صبح وقتی خانم مزبور را دیدم ،بدوا او را نشناختم،حجاب اش کاملا دگرگون شده بود ،مانتو و روسری ضخیم در یک کلمه پوشش اش مناسب و اسلامی بود و خبری از آرایش غلیظ نبود،کاری که مسئولان امروز با راه انداختن انواع گشت های ارشاد و استخدام صدها زن و مرد و صرف بودجه هنگفت نتوانستند در این باره فرهنگ سازی شوند و از روی استیصال می خواهند از طریق مراجع انتظامی و قضایی با تشکیل پرونده حل و فصل کنند کاری که با زور حل شدنی نیست،درس اخلاق دیگری که از این روحانی متدین به خاطر دارم بدین شرح است روزی بیرون از اطاق کار برای انجام امری به دفتر ستاد رفته بودم وقتی به اتاق برگشتم متوجه شدم که قیافه حاج آقا محصل همدانی پریشان و به هم ریخته وعصبانی و رنگ صورتش سفید شده است. عرض کردم حاج آقا ارباب رجوع به شما توهین کرده است ؟گفت: نه ،توهینی و فحاشی در کارنیست ولیکن این آقا (اشاره به ارباب رجوع مرد) به من می گوید تو دروغ می گویی، آیا من اولاد پیامبر(حاج آقا سید است) کی به او دروغ گفته ام واضافه کرد در قاموس اسلام فریفتن و دروغ گفتن معنا ندارد و به خودم اجازه نمی دهم برای امور دنیوی و ریاست بر آن دروغ تحویل مردم بدهم و در عین حال خودم را منتسب به خاندان معزز پیامبر بکنم.و من از اینکه با چنین عالم آگاه و روحانی وارسته و معتدل و باتقوی و باحسن رفتار و اخلاق همکار شده بودم و چنین شناخت و برداشتی از اسلام که دین رحمانیت و صداقت و راستگویی است خوشحال بودم.بارها شده بود که به شدت از حقوق دادخواهان بخصوص مراجعه کنندگان که اموال آنان به ناحقمصادره شده یا حقوق شهروندی آنها مورد تعرض قرار گرفته بود،حمایت جدی می کرد.البته نامبرده بعدا چندین دوره نماینده مجلس شورای اسلامی از استان یزد بود و مدتی هم رییس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس هم شدو آخرین سمت وی قاضی دیوانعالی کشور و رییس امور قضایی دادستانی کل کشور بود. برعکس اکثر قضاتی که حوصله ارباب و رجوع راندارند اتاق او مملو از ارباب رجوع بوده و برای حل مشکل اداره آنان اهتمام و سعی وتلاش وافر می کرد و این عدالت خواهی از ویژگی های بارز او بود.و اینک امام جماعت یکی از مساجد تهران هستند.

هدفم از نوشتن خاطرات درباره حاج آقا محصل همدانی بزرگنمایی درباره او یا خوش خدمتی به مقامات در هر پست و مقام یا خدای ناکرده قدیس طلایی جلوه دان چهره و خدمات آنان نیست بلکه می خواهم تصویری از اخلاق و رفتار و عملکرد این روحانی معتدل و مقامات دلسوز را نشان دهم زیرا هر کس را باید با ترازوی اعمال او سنجید.

نتیجه اینکه : فرمان تاریخی حضرت امام (ره) در دهه 60 که با تصویب مجلس شورای اسلامی می توانست تحول عظیم راجع به حقوق شهروندی ایرانیان ایجاد کند و جلو خیلی از بی قانونی و حرمت شکنی ها را بگیرد به ورطه فراموشی سپرده شد وبه تدریج از اذهان مقامات رسمی و متولیان امر زدوده شد و در حال حاضر خیلی عظیمی از حقوقدانان اعم از وکیل و قاضی از این فرمان اطلاعی ندارند،چه برسد به مقامات اجرایی و مردم ، مصیبت زمانی شروع می شود برخی مسئولان در هر رده و صنف بخصوص مردم عادی قوانین مصوب مجلس را نمی خوانند و این امر باعث می شود در مواقع لزوم از حقوق و تکالیف قانونی که در تعیین سرنوشت آنان می بسیار موثر می باشد، بی خبرباشند.