شهروندی، از جمله مفاهیم نوپدیدی است که به طور ویژهای به برابری و عدالت همه ی افراد انسانی یک جامعه توجه دارد و در نظریات اجتماعی، سیاسی و حقوقی جایگاه ویژهای پیدا کرده است. زمانی مقوله «شهروندی» میتواند تحقق یابد که همه افراد یک جامعه از کلیه حقوق مدنی و سیاسی برخوردار باشند و همچنین به فرصتهای مورد نظر زندگی از حیث اقتصادی و اجتماعی دسترسی آسان داشته باشند. ارتباط جنسیت با ارزشمندی فردی به ویژه فهم آن در ارتباط با حضور در جامعهی شهری مدرن، از مباحث بنیادین در حوزهی شهر و شهروندی میباشد. بررسی رابطهی جنسیت در ارزشها و نگرشهای جاری جامعه، از نخستین گام های مهم در جهت شناخت و اصلاح وضع یک جامعه میباشد. زمانی که از تاثیر و نقش اجتماعی زنان در مباحث شهر و حقوق شهروندی سخن به میان میآید،کل موجودیت و موقعیت زن در جامعه مورد نظر میباشد. حقوق شهروندی جزیی غیرقابلتفکیک از بدنهی یک جامعهی مدنی است و مبنای تشکیل آن به شمار میرود ومشارکت داوطلبانهی همهی افراد جامعه فارغ از هرگونه دستهبندی براساس خصیصههای هویتی شان همچون زبان، نژاد، مذهب و یا جنسیت، در تمامی عرصههای اجتماعی، در جهت احقاق حقوق شهروندی در سطوح فردی و ساختاری بدنهی اجتماع پدید میآید.
یکی از ویژگیهای حقوق بینالملل در ابتدای قرن بیستویکم توسعه چشمگیر آن در زمینه حقوق بشر زنان است و توسعه یک کشور با مشارکت زنان در حیات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی آن ارتباط مستقیم دارد. همهی نظامهای اجتماعی به مثابهی یک کلیت بهمپیوسته که از اجزای بسیاری تشکیل شده است، در چارچوب نظمی ضروری و بایسته که لازمهی جریان امور و مقتضی حیات جهتدار جوامع انسانی است، تنظیم و تنسیق میگردد. این واقعیتی است که از تجارب زیست مشترک انسانهاست،که براساس آن نه تنها با یکدیگر تعاملات و مناسبات برقرار میکنند، بلکه به آن تنوع داده و عمق و گستره میبخشند. ارتباطاتی که در روزگار جهانی شدهی ما، به گونهای گریزناپذیر، ورای مرزهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و جنسیتی جستوجو میشود و بر همین اساس، نظم عمومی و چارچوب انسجامبخشی را طلب میکند که خود معطوف به حوزهی امنیت و آسایش عمومی بوده و در تلاش است تا از این طریق نتواند با اجرای اقدامات یکجانبه یا هنجارشکنانه، به حقوق اجتماعی یا آزادیهای گروهی خاص تعدی کند.
با دگرگونیها و تحولاتی که اکنون در موقعیت زنان در عرصههای گوناگون تحصیلی، کار، امکانات شغلی و غیره رخ داده است، باور زنان به این اصل که سرنوشت و آیندهی انسانها محکوم به تفاوت زن یا مرد بودن نیست، روز به روز استوارتر میگردد. گرچه امروزه فقدان حضور این عنصر خلاق که نیمی از جامعه را تشکیل میدهد، به خوبی هویدا ست، اما این اعتقاد که هر فرد در جامعه بنابر استعدادها و تواناییها، میبایست سرنوشت خود را بسازد و باور به اینکه انسانها متفاوتند و زن بودن تنها یکی از این تفاوتهاست، آرام آرام در ذهنهای کنجکاو و مشتاق افراد جامعه واقعیتر و راسختر به نظر میرسد.
تعریف جنسیت و کلیشه های جنسیتی
بحث پیرامون امور جنسی و جنسیت، مشابه مباحث تربیت و طبیعت انسانی است.آیا طبیعت زنان از لحاظ بیولوژیکی معین شده یا به طور اجتماعی، شکل گرفته است؟ پاسخ معمول آن است که جنسیت به شکل اجتماعی و مصنوعی ساخته شده است، حال آنکه امر جنسی امری بیولوژیکی است. نقشهای معینی برای زن مقرر گشته است که گویی این نقشها بهطور طبیعی متعلق به آنان بوده است. درحالیکه جنس به تفاوتهای فیزیکی بدن اشاره میکند، جنسیت به تفاوتهای روان شناختی، اجتماعی و فرهنگی بین زنان و مردان مربوط میشود. تمایز میان جنس و جنسیت تمایزی اساسی است. زیرا بسیاری از تفاوتهای میان مردان و زنان دارای منشا زیستشناسی نیست. به عقیدهی سیمون دوبوار، زنان اساساً طبیعت یکسانی با مردان دارند، اما یک واقعیت مهم یعنی جسم آنها مانع ایشان شده و آنها را به بردگی کشانده است. جسم، تعیین کنندهی ماهیت حقیقی زنان نیست، بلکه بیشتر توضییح دهندهی تاریخ آنهاست. مفهوم جنسیت همواره بر نحوهی نگرش و رویکردی متفاوت از گذشته بر مسائل زنان در بطن جامعه تاکید داشته و محور بحث را در بررسی ناهنجاریها و مشکلات زنان در متن روابط اجتماعی شهروندی و در بستر یک شهر میان زنان و مردان میجوید. بر این اساس فرودستی پایگاه زنان و تبعیض علیه آنها در شبکه روابط اجتماعی جاری در کل جامعه معنا پیدا میکند و در دو دنیای جدای زنانه و مردانه، اصل مشکلات باقی میماند. این مفهوم نه فقط به زن میپردازد، بلکه به زن در رابطه با مرد و شیوهای که روابط این دو از نظر اجتماعی و ساختاری دارد، مینگرد. بنابراین در رویکرد جنسی پذیرفته شده است که زن و مرد نقشهای متفاوتی در جامعه و در گروههای اجتماعی کوچکتر ایفا میکنند، ولی نه فقط به علت تفاوتهای زیست شناختی، بلکه به نفوذ ایدئولوژی جوامع، گذشته تاریخی و عوامل مذهبی، قومی، اقتصادی، فرهنگی و چگونگی شکلگیری اجتماعی و حتوای این نقشها در فضاهای گوناگون و در طول زمان، متفاوت و در حال تغییر است.
کلیشه ها یا تصورات قالبی، مجموعهای سازمانی افته از باورها، دربارهی خصوصیتهای همهی اعضای گروهی خاص است. کلیشه یا تصور قالبی _ جنسیتی به معنی مجموعه باورهای زن یا مرد بودن است و دربردارندهی اطلاعات دربارهی ظاهر جسمانی، نگرشها، علایق، صفتهای روانی، روابط اجتماعی و نوع شغل است. طبقهبندی افراد براساس جنسیت، جنبهی ضروری و خودکار ادراک ما از دیگران است، به طوری که این تمایز اغلب ناخودآگاه صورت میگیرد. البته این بدان معنا نیست که کلیشهها و در این بحث، کلیشههای جنسیتی، الزاماً منعکسکننده واقعیت خواهد بود، بلکه گاه این تصورات قالبی، صرفاً معرف باورهای مشترک دربارهی چگونگی درک افراد خاص است و تنها حاکی از تفاوتهای زیاد بین زن و مرد میباشد و غالباً هیچ گونه بنیان و اساسی در رفتار واقعی ندارد. اما با این وجود، کلیشههایی که فرهنگ بر شهروندان القا میکند، خصوصیاتی است که از منظر اجتماعی برای مردان و زنان مطلوب به حساب میآید. پیامدهای کلیشههای جنسیتی بسیاری پیرامون زنان وجود دارد. چراکه یکی از نکتههای قطعی دربارهی خصیصههای مرتبط با کلیشههای جنسیتی،آن است که عمدتاً صفات مطلوبتر و مثبتتر از نظر آحاد جامعه، به مردان تعلق یافته است: قدرت، استقلال، تمایل به خطرپذیری در برابر کلیشههایی چون ضعف، تاثیرپذیری که به زنان نسبت داده میشود، غالباً مثبتتر تلقی میگردند واقعیتهای جسمانی زنان، در اغلب فرهنگها، توجیه معمولی برای محروم کردن آنان از فعالیتهای اجتماعی است و دستاویزی است برای مشروعیت بخشیدن به بسیاری از نابرابریها. این روند، فشار اجتماعی بسیاری بر پیکرهی نیمی از جامعه وارد میآورد و در این حالت است که حضور در مکانی غیر از خانه و ظاهر شدن به عنوان شهروندی با حقوقی هم پایهی مردان در جامعه به شکل داشتن شغل، حرفه و تحصیل در درجه های دوم و سوم قرار میگیرد. در جایگاه اجتماعی شهر و تحت عنوان شهروند، کلیشههای جنسیتی، مسائلی را برای زنان ایجاد میکند، برای مثال در خصوص حقوق شهروندی و برنامهریزیهای شهری برای شهروندان زن یا مرد، عامل جنسیت، نقش اساسی دارد. این تصور که زن و مرد تواناییهای فکری و علایق متفاوتی دارند، رفتارهای متفاوت با زنان یا مردان را در نهادهای شهری به شدت موجه میسازد. به طور مثال براساس اعتقادات سنتی و باورهای دینی در بیشتر جوامع، نگهداری ازکودکان همچون امور خانهداری از وظایف زنان به حساب میآید و این توقع که ضرورتی به حضور در اجتماع و داشتن حقوق شهروندی مرتبط با نقشهای برون خانهای برای وی وجود ندارد، از همان ابتدا با جامعهپذیری جنسیتی در آمیخته است. مادر شاغل یا در حال تحصیل، خودخواه تصور شده و تلقی افراد چنین است که او در قبال فرزند و همسر خود قصور و کوتاهی میکند و این خود نمونهای از لایههای پنهانی است که بر برنامههای جامع حقوق شهروندان تاثیر غیرمستقیم میگذارد و این نوع برخورد کلیشهای به جایگاه و موقعیت زنان در جامعهی مدرن شهری لطمه وارد میکند. تمام این مسائل در حوزههای سیاسی نیز به صورت نابرابریهایی جلوه میکند. به عقیدهی دلامانت، تقریباً همیشه سیاست مطابق با منافع مردانه تعریف شده است و به همین ترتیب مسائلی که به طور مستقیم در ارتباط با زنان میباشد، همگی غیرسیاسی قلمداد شده و عملا زنان را نادیده میانگارند.