صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / تکرارحکایت چوپان دروغگو!

خاطره هادرگذرزمان(21)

تکرارحکایت چوپان دروغگو!

تکرارحکایت چوپان دروغگو!

شاپور اسماعیلیان.حقوقدان

خاطرات دوران دانشجویی وبه ویژه قضاوت متعددومتنوع است وسعی نگارنده براین است که خدای نکرده دربیان این خاطرات،اسباب زحمت یارنجش کسی فراهم نشودهرچند آنانی که بابی کفایتی ومساله داربودن  دراعمال مدیریت، دادگستری را به جولانگاه کارچاق کنها ودلالها تبدیل کردند وباعث شدند عدلیه بدنام شود، به نظر من حق شان است تادرباره مظالم آنها باایما واشاره هم شده خاطرات نقل شود وقطعا همدوره های ما وارباب رجوع به دادگستری استان آذربایجان غربی اگر این خاطرات را بخوانند باارزیابی وقضاوت خود اذعان خواهندکرد آنچه امروزقلمی می شود تنها بخش محدودی ازاین جریانات سوءاست.البته ذکر این مصائب ملازمه ندارد که اکنون دادگستری وضعیت مطلوبی داردولی  نگفته نماند، بودند مدیران عادل و شایسته همانند حجت الاسلام علی عباس زاده ویا اکبر فیض که تمام وقت خودرا وقف دادگستری این استان کردنداگرچه به آنان نیزبی مهری شد ومن درخاطرات آتی درباره این شخصیت ها خاطراتی بیان خواهم کرد.درخاطرات امروز قصددارم شخصیت دیگری را وارد صحنه کنم که قاضی همکار مابود که چندسال پیش بعدازبازنشستگی به علت بیماری درگذشت .روحش شادباد.آن مرحوم دارای خصوصیات منحصربه فرد بودومن دراین نوشتار ها اورا به عنوان قاضی حساس یاد خواهم کرد شاید عنوان بهتر ومناسبی به آن شادروان می شدداد ولی بنابه ملاحظاتی این کاررا رواندانستم .این شخص تصورش این که حتماعدالت باید درانتصاب وارتقا مناصب قضایی رعایت شودوپست های قضائی باید براساس سوابق کاری باشدوبه طورکلی شرایط زمانی بعداز انقلاب را درک نمی کرد.یکی ازقضات فاضل که سالهاست به رحمت ایزدی پیوسته ،روزی که باقاضی حساس درگیر بود درتوصیف اوگفت اگراین بشنود که در لشگر64ارومیه، به یک گروهبان 3 درجه دادند وشد گروهبان2، ناراحت می شود! وحال دوخاطره مرتبط با قاضی حساس رانقل می کنیم:

*قضیه پاکت ابلاغ قضائی!                                                                               

آقای حساس ،دادیارارشد دادسرا بودودرغیاب آقای دادستان پرونده ها را به دادیاران ارجاع می کردوقتی طرفین پرونده زیاد بودند مانندپرونده های  نزاع دسته جمعی،گاهی پس ازارجاع پرونده درراهرو تنگ دادسرا وجلودرب دادیاری که پرونده را به اوارجاع کرده بود، حاضر می شد ودرحالی که خودنویس لامی دستش بودیواشکی به شعبه سرک می کشید وباپائیدن دادیارمشغول رسیدگی به پرونده شلوغ ،ازته دل می خندیدکه پرونده رامن ارجاع کرده ام ! گاهی دروغهای شاخدارمی گفت ودرعوض حرف دروغ راهم زود باور می کردوواکنش نشان می داد وگاهی هم می گفت همه غریبه هادردادگستری  به نوایی رسیدند ومن چیزی ندارم وخسیس هم بود. به هر حال چون تمام فکر وذکرش این بود که کی چی داره وچه پستی را به که دادنددائما همکاران ومردم را زیر نظر داشت.ازاین رو اغلب سبب می شد اوقات تلخی همکاران فراهم شود.متقابلا برخی همکاران به اومی پیچیدندولی نه به اندازه من که خیلی مزاح می کردم وشاید مقتضای کار سنگین قضاباعث می شد من هم به اوبپیچم تا کارزیاد فشار نیاورد.درسال 1358پاکت ابلاغهای قضائی که ازاداره کارگزینی ارسال می شدبه رنگ نخودی سیر بود مانندپاکت آجیل ودرگوشه پاکت ،محل قید شماره نامه عدد4وبعدازممیز اعدادچهاررقمی نوشته می شد.روزی من پاکتی ازهمان رنگ تهیه کردم ودرحالی که شماره مشابه شماره نامه های کارگزینی گوشه پاکت نوشته بودم آن راطوری درجیب سمت چپ کتم گذاشتم بنحوی که قسمتی ازپاکت وشماره آن هویدابودوبنظر می رسید که ازکارگزینی مرکز واصل شده است .چند نفر ازهمکاران درسالن دادسرا جمع شده ومشغول صحبت بودیم که آقای حساس به ما ملحق شد.بچه ها که درجریان بودند، تعریف می کردندابلاغ ارتقا چند نفر توراهه! من هم طوری حرکات خودم راترتیب می دادم که آقای حساس چشمش به پاکت بخوردوبه زودی پاکت رادیدومرتب موقعیت مرا می پایید تاپاکت رابه قاپدومن بی اعتنا به این قضیه به حرفهایم ادامه می دادم که ناگهان آقای حساس به طرف جیب من یورش بردودرحالی که می خواست پاکت رابه زور ازجیب من در آورد،دادزداسماعیل ببینم ابلاغ داری! ومن الکی مقاومت می کردم که اوپاکت راسریع بازکردومی دانیدچی نصیبش شد؟! حبه انگوری درته پاکت!! همه زدنند زیر خنده واوچشماش ازحدقه درآمده بود! 

 

*تکرارحکایت چوپان دروغگو!

آقای حساس سوای پست وموقعیت اشخاص به اموال آنان نیز حساس بود مثلا وقتی شایع می کردند فلان قاضی زمین یااتومبیل گرانقیمتی خریده  اوحرس وجوش می خورد.ومی گفت غریبه ها وضع شان خوبه پرونده های نون وآبدار یاچرب را خودشان می رسند وبه ماپرونده شناسنامه می دهند!                     روزی من ودوستم آقای( ل) درچهارراه دانشکده که دراوایل انقلاب سه راه برق بود وهنوزپل روبروی اطلاعات رانزده بودند، داشتیم از پرویز دنری که پشت ماشین پکاب خود بساط دنرفروشی پهن کرده بود، دنر می خریدیم که از دوردیدیم آقای حساس با ماشین ژیان خوددارد می آید .خودمان رازدیم به کوچه علی چپ که اورا نمی بینیم ومن گفتم دوستم واحد اندازه گیری ده متری راآوردوشروع کردیم به مساحی محوطه ای ازچهارراه که یک قطعه زمین برخیابانی بود وزیرچشمی(حساس)رامی پائیدیم تاببینیم چه واکنشی نشان می دهد.ودیدیم اوضاع اوقمردرعقرب است!ومن بی اعتنا دادزدم آقای(ل) من گفته بودم که به این آدم نمی شه اعتمادکرد 100متر اززمینش کمه!! (ل) هم گفت زمین خیلی مرغوبه !مابه التفاوت پولمان را می گیریم!آقای حساس آنچنان عصبی شده بودکه ازخیر خوردن دنر گذشت وباعجله ازمحل دورشد( انگاری مفسده ای ازمفاسد احمدی نژادراکشف کرده بود)صبح مثل روال سابق قدری دیرتر به اداره رفتم .آبدارچی رئیس کل که مخبرمان بود گفت کجائید؟نمی دونید چه قشقرقی به پاشده! یارو به حاج آقا اول صبحی می گفت من نمی دونم این اداره چندتا رئیس داره آقایون تمام زمینهاوباغات دانشکده راخریده اند حضرت عباسی خودم دیدم جلو اداره اطلاعات راهم متر می کردند!حاجی هم قول داد قضیه رابنویسه تهران تا بیایند وبررسی کنند! چند ماه بعدهم هیئتی ازباززسان ازمرکز آمدند ولی قضیه ،حکایت چوپان دروغگو از آب درآمدومایه آبروریزی رئیس کل شد!