صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / توبره قرعه جادویی رئیس کل!

خاطره ها درگذرزمان (20)

توبره قرعه جادویی رئیس کل!

توبره قرعه جادویی رئیس کل!

دراین قسمت ازخاطره ها ،دوخاطره ازدوران قضائی نگارنده دردهه 60نقل می شود که خاطره دوم مربوط به آقای قاضی محتاط است که پیش ازاین،خاطراتی را درباره آن مرحوم نوشته ام.

شاپور اسماعیلیان.حقوقدان

ازجمله خاطرات دوران قضایی نگارنده ،قضیه توبره قرعه رئیس کل دادگستری آذربایجان غربی است که به دوران کمای دادگستری این استان یعنی مقطع زمانی 1363الی 1373مربوط می شود. وضعیت تاسف باراین دوره ازمدیریت دردادگستری درقسمت دهم خاطره ها باعنوان «حکایت به موقع برخاستن ازسر میز» درشماره 40صوراسرافیل به چاپ رسیده است.دراوایل دهه60 شورایعالی قضایی باایران خودرو قراردادبسته بود که تدریجا خودرو پیکان هشتادهزارتومانی رابااقساط ماهیانه دوهزارتومان به قضات واگذارنمایند .واگذاری این خودروها چندسال طول کشید وتقدم وتاخرزمانی تحویل ماشین به قضات با بی عدالتی هایی توام بود.زیرامثل همیشه به مقربین به روسا ومتملقان زودتراز قضات مستقل یاواجداستحقاق ماشین تحویل می گردید .به برخی غیرخودی هاوقضات مستقل مانند بنده باچهارسال تاخیروافزایش قیمتها،به جای پیکان ،خودرورنو به قیمت نقدی پانصدهزارتومان یعنی به قیمت روزبازار داده شدکه به همان قیمت نیزفروختیم! ولی چندسال پیش ازآن که پیکان قسطی هشتادهزارتومانی رامی دادند،مثل اینکه توبره قرعه رئیس کل وقت جادویی بودزیرا ازتوی توبره قرعه، ماشین فقط به نام قضات مقرب ومنفعل ومساله داردرمی آمدکه بعدا من ازاین قضیه رمزگشایی کردم وچندسال بعدوقتی می خواستند نام دادیارهارا برای تصدی درناحیه به اصطلاح جدیدالتاسیس دادسراازطریق توبره قرعه انتخاب کنندبااعتراض شدید به رئیس کل بی کفایت وقت، مانع این کارشدم.زیرا قضیه تقلب در قرعه کشی پیکانها تاحدودی روشده بودوجریان به این نحوبودکه ضمن تبانی قبلی مقربین ورئیس کل ،کارمندی ازخواص باخواندن تک تک اسامی افرادذینفع ،از توی توبره یک کاغذ مچاله شده درمی آورد وباعلم به اینکه نام خوانده شده کیست(خودی یاغیرخودی)،کاغذ مچاله را راسا خودش بازمی کردومی خواندپوچ یاماشین !ودرحضوررئیس کل کسی جسارت نمی کردبگویدکاغذ مچاله رابعدازدرآوردن ازتوبره به حاضرین نشان دهیدویاباید اشخاص دیگری برنحوه کار آن کارمند نظارت کنند.زیرااصل براعتمادبود! بنابراین، برمبنای تبانی قبلی ،ماشینها به نام برخی قضات معلوم الحال ویامتملق درمی آمدوتانام قاضی مستقل وخوشنام خوانده می شدکاغذ مچاله، پوچ قرائت می شد!...

چندسال بعد، گفتنددرپایین شهر می خواهیم ناحیه دادسرا تشکیل دهیم آنهم درمسیری کسالت آور که هرروز جنازه تشیع می شدواضافه کردندکه به فرموده جناب رئیس،برای اینکه نق ونق نباشدبایدبرای انتخاب دویاسه نفردادیارقرعه کشی توبره ای صورت گیردومن ودوسه نفرازدادیاران مستقل که چه عرض کنم (مغضوبان دادسرا)اطمینان داشتیم که طلسم قرعه حاج آقا مثل قضیه ماشینهاعمل خواهدکردودرواقع می خواستند ماراازدادسرای مرکزبه حوالی مسیرباغ رضوان(گورستان)پرت کنندتامودماغ نباشیم!همکاران دست به دامن من شدندکه چاره ای بیندیش ومن گفتم حلش می کنم!... بالاخره دووسه گذشت صبح روزی که من به دادگستری رسیدم یکی ازهمکارهاگفت حاج آقافرموده همه دادیارها بیاینددفترمن وقرعه کشی برای انتخاب دووسه دادیاررا انجام دهیم.وقتی وارد اتاق رئیس شدم دیدم همه جمعند وتوبره جادویی دست همان کارمندهمه کاره رئیس است ورئیس باآب وتاب درحال خوردن صبحانه است که باریاوتزویر گفت آیت الله اردبیلی هم صبحانه اش نان وپنیر خالی است! یکی ازدادیاران که همیشه روحا کسل بود وچندسال بعد درپنجاه سالگی درگذشت (روان اوشادباد)درحالی که استرس داشت یواشکی به من گفت شاپور زودباش چیزی بگو الان قرعه برگذارمیشه !گفتم بگذاراین چایی رابخورم! وبعد جناب رئیس که می دانست من دادیارارشد،اغلب معترض به روند اداره دادگستری ورواج کارچاق کنی واتخاذ تصمیمات خلاف قانون هستم ،برای اینکه توسل به قرعه راتوجیه کند گفت این بهترین روش اسلام برای اجرای تصمیماتی است که معترضی وجودنداشته باشد! دستورداداسامی ازقبل نوشته شده راازتوی توبره درآورندوآن کارمندبابسم الله دستش راداخل توبره کرد که من باصدای بلند گفتم دست نگه داریدعرضی دارم!حاج آقا گفتندبگوومن گفتم اول بفرماییدکاربرد قرعه درشرع انور درچه مواردی است؟ رئیس کم سوادکه هاج وواج مانده بود نتوانست جواب درست وقانع کننده ای بدهدوپاسخ دادفقط می خواهم بعدا نق ونق وجودنداشته باشه!بعدمن گفتم :«شما مگر می خواهیدماشین ویاامتیازی به افرادباشرایط یکسان بدهید که به قرعه متوسل شده اید؟قانون اصول تشکیلات دادگستری می گوید دادیاری که یکروز زودترازدادیار دیگر دردادسراشروع به کارکرده نسبت به دادیاردیروزارشد محسوب می شودشماچگونه می خواهیدنام یک دادیارده سال سابقه را بانام دادیار یک سال سابقه داخل این توبره بیندازیدودادیار ناحیه راتعیین کنید؟!مگراسلام قانون وقاعده ندارد واین عدلیه بی قانون است؟! اولا که تشکیل این ناحیه غیرقانونی وبرای اهداف خاص است ثانیا به فرض قانونی بودن تشکیل ناحیه من حاضرم باوجوداینکه دادیارارشد دادسراهستم به جای هرهمکارمحترم کم سابقه برم ناحیه وقرعه نیازنیست ولی من تاکید می کنم هرگزبه ناحیه نمیرم موضوع را به مرکز گزارش کنید!»درحالی که سکوت برقراربود وهنوز دست آن کارمند داخل توبره،وجناب رئیس درحالت برافروخته، حرفی برای استدلال نداشت گفت «آقای...جمع کن این توبره راببین! اگرکسی راضی شد بره ناحیه »وما ازاتاق رئیس خارج شدیم!

*قضیه بوقلمون خوری!                                                                                         دراواسط دهه شصت که من ومرحوم قاضی محتاط دوست وهمکاربودیم،روزی پدرخانم دوست ارجمندمان آقای علی بابا کاکاافشارکه الان درتهران وکیل دادگستری هستندازخانواده من وآقای محتاط دعوت کردندبرای ناهار به روستایی درحومه ارومیه بریم ومابه اتفاق بااهل وعیال عازم روستا شدیم که دران روز یکی ازمباشرین پدرخانم جناب کاکاافشار ازماحسابی پذیرایی کرد.برای ناهاربوقلون پلوبامخلفات تدارک شده بودوسینی پربودازگوشت بوقلمون نروماده که طبیعتا بعدازپخت رنگ گوشت بوقلمون نر نسبت به ماده کمی تیره می نمود.ماشروع به خوردن کردیم ولی دیدم آقای محتاط که سمت روبه روی من وآنطرف سفره بزرگ نشسته بود دست به غذا نبردوبه من اشاره ای کرد ومن چیزی حالیم نشد. صابخانه متوجه این قضیه شد وبه اوگفت آقاچیزی کم وکسردارید؟آقای محتاط گفت نه!من مشغول خوردن بودم که باز دیدم اودارد اشاره می کند. بلندگفتم چیه ؟جواب داد هیچی! لحظه ای گذشت مشاهده کردم هنوز دست به غذانزده وباز به بوقلمونها اشاره می کندواین دفعه بلندشدم ورفتم پیشش گفتم چیه؟! یواشکی گفت از سیاهها بخورم یا ازسفید؟!...دیگه چه عرض کنم ببیند اقای محتاط درخوردن غذاهم محتاط بودتاگوشت لذیذ بخورد وبااشاره من شروع کردبه خوردن گوشت بوقلمون نر!!    

حدود چندین ماه ازاین مهمانی سپری شده بود که روزی معاون رئیس کل دادگستری استان به من زنگ زدوگفت حاج آقا توصیه کرده به دونفر دادیاردادسرا (من وآقای محتاط)تذکربدهند زیاد به روستای عربلو نروند.برحسب اتفاق ،موقع تماس تلفنی هم آقای محتاط دردادیاری که من تصدی آن را داشتم،نشسته بود.ازآقای معاون سوال کردم مگر چه اتفاقی افتاده؟ گفت یک نفرشکایت کرده که این آقایان مرتب به منزل آقای افشین (مباشر پدرخانم آقای کاکاافشار)رفت وآمد دارن وچون شاکی با افشین درروستا با اختلاف ملکی دارد افشین به شاکی خط ونشان کشیده که این قضات پدرترا درمی آورند! حتی شاکی شماره پلاک پیکان هایتان راهم که روند بود در شکوائیه خود نوشته است.من یکه خوردم چون من وآقای محتاط تنها یک روز مهمان پدرخانم آقای کاکا افشاربودیم ومن دیگربه آن روستا نرفته بودم.بگذریم ازاینکه هردوی ما باجناب معاون دوست صمیمی بودیم وچه بسامحض احتیاط آمده بود پیش من تا بعداززنگ تلفن جناب معاون عکس العمل مراببینه ونگذاره کار به جای باریک بکشد.من بلافاصله از آقای محتاط که تسبیح دانه درشتی دستش بود، پرسیدم این قضیه چیه؟ پاسخ دادتهمت است ولی ولش کن مهم نیست !گفتم مهم نیست چیه توبه تنهایی رفته ای یانه؟گفت نه نرفته ام.ازجایم بلندشدم وگفتم بایدحاج آقارا ببینیم من تحمل تهمت ندارم ولی آقای محتاط جلوم راگرفت وگفت بابا مساله ارزش بحث نداره ! بعداز پنج دقیقه دیگر،پرونده را گذاشتم کناروگفتم این قضیه کذب نقطه ضعف مامیشه بایدبرم پیش رئیس بازمانع شدوگفت پشت سرقاضی حرف زیاد می زنند ونباید حساسیت به خرج بدهی !من سرگرم پرونده شدم ولی دیدم دارم عصبانی می شوم ازاینکه برایمان تهمت زده اند ازجایم بلندشدم وکتم رابرداشتم تابرم اتاق رئیس کل که باردیگر آقای محتاط که گویا مرامی پاییدگفت دوباره کجا؟ گفتم میرم دادبزنم که چرا رئیس بدون بررسی حرف کذب  شاکی راباور کرده وبه ماتذکر میده که این بارآقای محتاط جلومراگرفت وگفت بابا من تواین شهرمثل توبومی نیستم وغریبم ودلم می گیره چندباررفته ام! قضیه راکش نده دیگه نمیرم!من درحالی که باعصبانیت به اونگاه می کردم گفتم نکنه به مزه بوقلون معتاد شده ای؟!پاسخ دادنه والله!...