صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / اموال ریس شهربانی هم به سرقت رفت

خاطراتی از دوران خدمت قضایی در ایرانشهر ( بخش دوم ) کاظم کاظم زاده مستشاربازنشسته دیوانعالی کشور

اموال ریس شهربانی هم به سرقت رفت

همان طوری که در خاطره قبلی بیان شد،ستاد پیگیری فرمان حضرت امام (ره) در تهران در روزهای پایانی خود را ادامه می داد،از طرفی اینجانب دادیار دادسرای عمومی ایرانشهر بودم که در ستاد یاد شده مامور به خدمت بودم تا اینکه آیت اله مقتدایی عضو شورایعالی قضایی در سفری که به استان سیستان و بلوچستان داشته ، رئیس کل دادگستری استان مذکور در ملاقات با مشارالیه اظهار می دارد که دادسرای شهرستان ایرانشهر دارای یک قاضی بوده که آن هم به مدت یک سال ونیم در ماموریت می باشد بنابراین به دستور آیت اله مقتدایی ابلاغ ماموریت اینجانب لغو شد به لحاظ نیاز شدید ستاد به وجود اینجانب ابلاغ ماموریت به دستور آیت اله اردبیلی مجدد تا فروردین سال 63 ابقاء گردید متعاقب آن با پیگیری های مرحوم قاضی معاون شورایعالی قضایی دایر به بازگشت به محل کار ،مجبور شدم در سال 1363 به محل کار خود در ایرانشهر برگردم البته لازم به ذکر است زندگی درتهران به لحاظ بنیه مالی ضعیف برایم خیلی سخت و زحمت افزا بود.زیرا در یک سال واندی زندگی در تهران به همراه خانواده در سه نقطه از تهران ( منطقه هاشمی – رودکی) اسباب کشی نموده و مستاجر بودم و محل سکونت ما دو تا اطاق بیشتر نبوده است وتنها ممر درآمد من حقوق استخدامی بوده است که با هزینه های سرسام آور زندگی در تهران همخوانی نداشت. ازاین روبا توجه به لغوشدن  ابلاغ ماموریت آخر فروردین به ایرانشهر عزیمت کردم ...

مدتی به تنهایی در مسافرخانه اتراق کردم پس از آن یک واحد خانه سازمانی در دورترین نقطه اطراف ایرانشهر به من تحویل دادند، چند متر موکت خریدم ،یکی از اطاقها را مزین به موکت و  آماده زیستن نمودم و خانمم علیرغم زندگی نسبتا مرفه شهری با روی خوش به اتفاق یک فرزند وارد ایرانشهر شد و زندگی مشترک را علی رغم کمبود حداقل امکانات رفاهی شروع کردیم پس از مدتی از اداره بازرگانی یک عدد یخچال خریدم و ملزومات زندگی ابتدایی ما مشتمل بر یک یخچال و یک دستگاه تلویزیون کوچک و مقداری موکت و چند عدد ظرف پلاستیکی و آلومینومی بود. زیرا وسایل و اثاثیه خانه شخصی ما به مدت دو سال بود که در زیرزمین یکی از آشنایان در شهرستان خوی خاک می خورد،با توجه به اینکه هوا بتدریج گرمتر می شد، یک کولر گازی هم تهیه کردم،هر چه تلاش کردیم که کولر گازی را راه بیاندازم برق خانه سازمانی جواب نداد و از سیمهای آن دود بلند می شد ، ناچار به رییس دادگستری ایرانشهر که همسایه ما بود مراجعه وطرح سوال کردم جواب داد سیمهای برق خانه سازمانی جوابگوی مصرف برق کولر گازی نمی باشد ، گفتم چه کار کنم ؟ و شما چگونه از کولر گازی استفاده می کنید ،قاه قاه خندید و گفت به تیرهای برق خیابان یک نگاهی بینداز تاقضیه روشن شود . وقتی به تیرهای برق خیابان نگاه کردم متوجه شدم سیم تمام کولرگازی های خانه های سازمانی به کابل تیر اداره برق متصل بود بدون اینکه اداره برق معترض شود . و می توان استنباط کرد که این نوعی امتیاز غیررسمی به مدیران و روسا در آن شهر تبعیدگاهی بودوجالب است بدانید خیلی از سیاسیون و علمای بزرگ و حتی رهبر انقلاب اسلامی یکی از تبعیدشدگان به ایرانشهر بودند.در شرایط کنونی هم چنانچه نیم نگاه از لحاظ ابعاد اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی به شهر ایرانشهر داشته باشیم به سهولت متوجه می شویم.

 ایرانشهر یکی از شهرهای محروم و دور افتاده ایران است و به ضرس قاطع می توان گفت بسیاری از جرایم محصول فقر و خود فقر هم محصول سیاست معیوب دولت هاست .گرایش مردم به ارتکاب جرایم معلول شرایط محیطی و ساختاری و تعیین کننده های اجتماعی  مانند فقر فرهنگی و نابرابری و بیکاری و تبعیض می باشد. از طرفی مقوله قاچاق و ناامنی در آن دیار که در پس آن نادیده های بسیاری نهفته است و سایه های شوم آن هرگونه سرمایه گذاری و اشتغال از منطقه را سلب نموده و سبب افزایش و ایجاد ساختارها ی ناکارآمد و سازنده فقر گردیده است و از همه بارزتر اعتیاد بلای جان مردمان منطقه بوده و هست و با پیش فرضی که تصور می شد رژیم پهلوی با سیاست های استعماری و استثماری می خواست جوانان این مرز و بوم را با آلوده کردن به مواد مخدر نابود کند و با تاسف باید گفته شود استقرار نظام جمهوری اسلامی و وضع قوانین جدید  و اجرای مجازاتهای شدید بازهم  این بلای خانمان سوز ریشه کن نشد و کماکان قربانی می گیرد.

از بعد جغرافیایی هم مساحت ایرانشهر به تنهایی از مساحت چند کشور اروپایی بیشتر است ، ولی شاخصه  شهری آن جز دو الی سه خیابان آسفالت چیزی دیگری نداشت و توسعه شهری آن با فقدان کارخانجات و سرمایه گذاری مولد و کمبود نیروی انسانی کارآمد و مجرب و غیره همراه بود، فاصله شهر تا روستاها بسیار زیاد و راه های آن صعب العبور و خشکسالی و وزش بادها از معضلات منطقه است. بعضی مواقع جنایتی که در روستاها اتفاق می افتد با اتومبیل لندرو، فرسوده و رده خارج که به دادگستری های سراسر ایران اختصاص داده شده بود چهار ساعت زمان می برد تا به محل جنایت رسید از پزشک قانونی که خبری نبود و باید جنازه به شهر منتقل می شد. پزشک عمومی و معتمد محلی که نادره زمان بود با اکراه معاینه جسد را انجام می داد ، اینکه در این مدت چگونه باید صحنه جرم و آثار آن حفظ شود ، یکی دیگر از مشکلات شهر بود.

و این نکته را گفتن عیب ندارد موضوعات دیگری که انسان را آزار می داد خطابه های مذموم و ناپسند که در محل به صورت مرسوم اجتماعی درآمده و در افواه مردم رواج یافته است این رسوم که نوعی تحقیر کرامت انسانی است نیازمند انجام کارهای فرهنگی شایسته و بازنگری در نگرش انسانهاست :برای نمونه وقتی با مینی بوس از شهر به شهری دیگر می رفتم در جلو ایست بازرسی مینی بوس را متوقف کردند و احدی از مامورین به داخل مینی بوس آمد و پس از رویت مسافرین اظهار داشت چتربازها خودشان بیایند پایین ،و چون کسی پیاده نشد،دو الی سه نفر را پایین آورد، و با خودشان بردند من تعجب کردم بعدا فهمیدم منظورشان معتادها می باشند ناگفته ها در این خصوص زیاد است وخارج از بحث این مقال ولی ... تنها مزیت مثبت شهر داشتن فرودگاه در دل کویر بود که رفت و آمد مسئولان و سرمایه گذاران احتمالی را راحت تر کرده بود، هواپیمایی که با بیست نفر از تهران به ایرانشهر و بالعکس پرواز می کرد و آن هم در شرف تعطیلی بود و باید به منطقه رفت تا مشکلات را با جان و دل مشاهده و درک کرد سیستان ایران زمین که زمانی خاستگاه اساطیر و پاره های هویت ملی ایرانیان بوده و هست، متاسفانه امروزه سمبل تمدن به سمبل عقب ماندگی تبدیل شده است و مسئولان باید ژرف اندیش و هوشمند باشند.

از لحاظ تشکیلات قضایی در آن زمان دادسرا فاقد قاضی بود و مجموع قضات دادگستری  عبارت بود از رییس دادگستری و  یک نفر دادرس علی البدل که هم کار حقوقی انجام می داد و هم جانشین بازپرس بود  و جناب آقای موسی قربانی تنها قاضی دادگاه های کیفری و حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی که در معیت یک نفر دادیار جناب آقای ستوده در دادسرای انقلاب اسلامی انجام وظیفه می کرد و در سالهای اخیر رییس کل استان بود با توجه به خدمت و اقامت کم اینجانب در ایرانشهر چند خاطره کوچک که خالی از لطف نخواهد بود ذکر می کنم.

خاطره اول

وقتی دادیار جانشین دادستان ایرانشهر بودم روزی مستخدم هراسان و وحشت زده و دوان دوان به اتاقم آمد و اظهار داشت آقای قاضی یک نفر سپاهی وارد دادگستری شد و سراغ شما را می گیرد گفتم ایرادی ندارد .راهنمایی کن تا به داخل بیاید ،مجددا با ترس و لرز جواب داد آقای قاضی این فرد سپاهی است سوال کردم چرا می ترسی جواب داد بعد از انقلاب اولین بار است یک نفر سپاهی وارد دادگستری می شود و اینگونه افراد برای دستگیری می آیند پاسخ دادم اشکالی ندارد بگو بیاید وقتی آمد دیدم یکی از فرماندهان ارشد سپاه و از دوستان همفکر من بود که در خوابگاه سپاه با او آشنا شده بودم

هدفم از ذکر خاطره این است که علی رغم گذشت پنچ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز همدلی و همراهی و تعامل و درون فهمی بین ارگانها و نهادهای تازه تاسیس حاکم  نبود و این بیگانگی خدمت در شهر  و هماهنگی در اجرای قوانین ومقررات را دچار مشکل می نمود.

خاطره دوم :

روزی به پرونده ای در حال رسیدگی بودم، متوجه شدم درجه داری ژاندارمری به دست یک نفر دستبند زده و در اتاق ایستاده است بدوا خواستم از شاکی استنطاق کنم و اسم او را صدا کردم، فردی که مامور به دست او دستبند زده خودش را شاکی معرفی کرد. به درجه دار گفتم که چرا به دست شاکی دستبند زدی گفت قربان شاکی به دادسرا نمی آمد من به او دستبند زدم و با اکراه آوردم واگرهم آزاد کنم و از اینجا برود ، مجددا بازنخواهد گشت ، تعجب کردم و برایم حیرت انگیز بود دستور دادم او را آزاد کند و گفتم متهم کجاست اظهار داشت متهم فراری است و او را پیدا نکردیم ...

نیم نگاهی به این خاطره بیانگر چگونگی آموزش ضابطین قضایی و بی اطلاعی آنان از قوانین را نشان می داد که ابتدایی ترین آموزه های قضایی در کار نبود و قضاوت و در این خطه را بسیار سخت می نمود و تضاد ناخواسته و نانوشته بین ضابطین و دستگاه قضایی  و معضلاتی از این قبیل که برای اهل فن و آگاهان پوشیده نیست، امری که امروزه هم موجود است.

خاطره سوم

 همان طوری که دوستان می دانند دولت مطابق مقررات برای کاشفین کالای قاچاق درصدی، پاداش می دهد یکی از مرزبانان غیور ایرانشهرکالای عمده قاچاق را کشف کرده بود که پاداش آن خیلی ارزشمند و در دهه 1360 در حد میلیون تومان بود و او بجای گرفتن این پاداش اصرار داشت که درجه و نشان استواری به او بدهندعلت را جویا شدم گفت می خواهم بچه هایم در جامعه بگویند که پدرمان درجه دار ژاندارمری ( استوار) است و سربلند باشند..

خاطره چهارم

با توجه به رشد بیکاری و وجود معتادان در آن محل آمار سرقت بالا بود. بنابراین وقتی می خواستم به مرخصی 15 روزه بروم برای اینکه اموالم از دسترس  سارقین در امان باشند یک نفرجوشکار آوردم تمام پنجره های مشرف به حیاط را با میلگرد جوشکاری کرد،به قول جناب اسماعیلیان من هم مانند قاضی محتاط که در حیاط دادگستری ارومیه به ماشین اش قفل می زد ، رفتار کردم صرفنظر از اینکه من در داخل خانه به جز یخچال و تلویزیون چیز ارزشمند نداشتم بیشتر احتیاط من راجع به شان و منزلت حرفه ام بود که مردم شهر نگویند اموال جانشین دادستان هم به سرقت رفت و باعث کسر شان و جایگاه و ابهت دادستانی شود و با رییس شهربانی که همسایه بودیم وقتی صحنه را دید ،خندید وگفت هیچ نیازی به این جوشکاری نمی باشد و شهر در امن و امان است ترسی به خودت راه نده ، بهر صورت من کار خودرا محکم کاری کردم، و اتفاقی نیفتاد جالب این بود وقتی رییس شهربانی به مرخصی رفت و برگشت ، اموال خانه اش به سرقت رفته بود و مردم در شهر می گفتنند این آقا چه جوری می تواند امنیت شهر را حفظ کند وقتی نمی تواند اموال خودش را حفظ کند.

کوتاه سخن ذکر این خاطره ها تداعی فقر اقتصادی و فرهنگی اجتماعی به خصوص قضایی و غیره در شهرستان ایرانشهر بود. جبران این کاستی ها و نقایص و مرتفع کردن موانع در حال حاضر هم راه دشوار و چه بسا ناممکن باشد. و ارزیابی چگونگی امر نیاز به تحقیقات میدانی و پژوهشگری دارد تا افق دور آن بررسی و امیدها و امیدواری ها زنده شوند. به هر صورت خدمت در عدلیه ایرانشهر علی رغم مشکلات و سختی هایی که داشت بسیار آموزنده و راه گشای زندگی قضایی و تکوین شخصیت در آینده شد.