صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / فیلم بادیگارد و تداعی خاطره قضایی ارومیه

فیلم بادیگارد و تداعی خاطره قضایی ارومیه


فیلم بادیگارد و تداعی خاطره قضایی ارومیه

بی مهری که در فیلم آقای حاتمی کیا گریبانگیر حاج حیدر(آقای پرویز پرستویی) بادیگاردی که سالها در خدمت نظام و مقامات آن بوده و سرانجام مبغوض آنان شده و منجر به تعلیق در انجام وظیفه و در نهایت باعث شهادت وی می گردد،‌ در کشورهای جهان سوم سابقه دیرینه دارد و در ایران هم ساری و جاریست و به تاسی از این فیلم به ذکر خاطره و تجربه قضایی می پردازم که قضات و وکلای جوان بدانند که خدمت در عدلیه چه فرازو نشیب هایی به همراه دارد .

 

کاظم کاظم زاده- قاضی بازنشسته دیوانعالی کشور 

                                                                                  

اینجانب در دی ماه سال 1360 از دادسرای انقلاب اسلامی سمنان به ارومیه شهر رویاهایم منتقل شدم وسرمست از این انتقال و غافل از جو و موقعیت شهر، ارومیه دیگر آن شهررویایی و پاریس ایران نبود. بعد از انقلاب جمعیت اش در اثر جنگ و فرار مردم از شهرستان ها و حومه به آن جا افزایش یافته بود. و شهر مرزی وناامن و مرکز ترور و و حشت و در و دیوار آن پر از گلوله و چه بگویم مملو از قومیتها و نژادها و ایدئولوژی های مختلف و مرکز گروهکهای تروریستی و ضد نظام ، در آن مقطع در سالهای 1360 غالب جاده های آن از ارومیه به سلماس  و خوی – ارومیه به مهاباد و پیرانشهر و بوکان و اشنویه در وقت روز به کمک تامین جاده ها (نیرو های مسلح مستقر در جاده ها) قابل تردد بود و معمولا هم رفت و آمد در شب ممنوع بود به بیان دیگر جاده ها در شب جولانگاه گروهکهای  حزب دمکرات و کومله و مجاهدین و غیره بود و چه خونهای اعم شهروندان عادی و مامورین وسربازان نظامی و سپاهی به ناحق توسط این گروهکها به زمین ریخته شد  و اموالشان به غارت و ماشینهایشان به آتش کشیده شد و چه ناله ها و ضجه ها از آنان در خاطره ها  و اذهان بازماندگان باقی مانده است  ، این گروهکها به قدری مسلح بودند که پایگاهها و پادگانهای نظامی را خلع سلاح نموده وبه حیطه  تصرف  خود در می آورند  و هرگز ابایی از کشت و کشتار وخونریزی  نداشتند.یعنی کشتن به بهانه مخالفت "واژه" پیش پا افتاده از تعریف ترور ، رفتاری که خشونت حداکثری را در قالب مرگ بدون هیچ ملاحظه و کرامت انسانی تجویز می کند.

وضعیت کارکردن در دادسرای انقلاب اسلامی ارومیه خیلی دشوارتر و حساس تر وخطرناکتر از آن بودکه تصور می شد،مقامات قضایی ارومیه از قبیل دادستان انقلاب اسلامی آقای جلیل زاده و حاکم شرع آن آقای ایمانی با اسکورت نظامی و مامور محافظ در تردد بودند و محل سکونت آنان تامین نظامی داشت و دادیارها هم بعضی محافظ داشتند وبرخی مانند من مسلح به سلاح کمری بودیم البته محل سکونت استیجاری اینجانب بطور اتفاقی  در کوچه ای بود که حاکم شرع در آنجاسکونت داشت  به بیان دیگر من همسایه حاکم شرع دادگاه انقلاب بودم که در آن کوچه بطور شبانه روزی مامورین انتظامی نگهبانی می دادند و جناب آقای جلیل زاده دادستان انقلاب اسلامی ارومیه که فارغ التحصیل  دانشکده حقوق تهران بود و به نوعی هم همکلاسی بودیم و  باسابقه ترین دادستان انقلاب در ایران است (مازاد بر بیست سال دادستان انقلاب بود ) و قاضی متدین وسلیم نفس و مزکی است ،در بدو ورود با هدایت و راهنمایی جناب آقای عیسی نظری از مبارزین و فعالان دوران دانشجویی قبل از انقلاب و دادیار دادسرای وقت ارومیه به محضرشان رفته و عرض کردم. تخصص ام در پرونده های تصرف عدوانی اراضی دولتی ، قاچاق کالا و ارز می باشد.که پذیرفت.در رابطه با تخصص ام به من پرونده ارجاع کند.به علاوه اینجانب را نماینده دادستان انقلاب در شهرداری ارومیه(که شهید باکری شهردار آنجا بود)منصوب نمود وبرای جلوگیری از ساخت و ساز غیر مجاز و سد معبر به تعداد ده نفر نیروی مسلح هم که در اختیار دادیار قبلی بود،مسئولیت آن به من واگذار شد.

در شهرستان سمنان برای حصول قناعت وجدانی و اتخاذ تصمیم صحیح در مورد اختلافات ملکی شخصا در معیت اصحاب دعوی به معاینه محل می رفتم و هیچگونه مشکلی حادث نشده بود. بر مبنای روال همیشگی در ابتدای اشتغال در ارومیه به درخواست جهاد سازندگی ارومیه یک روز قرار معاینه محل صادر نمودم. به دادستان وقت ، آقای جلیل زاده ، اطلاع دادم، ایشان سکوت اختیار کردند. در اثر اصرار اینجانب با اکراه پذیرفتند ، با نماینده جهاد تماس گرفتم تا مرا همراهی کند وقتی ایشان به اطاقم آمدند توضیح دادند که چون، محل قرار معاینه محلی در روستاهای کردنشین ارومیه می باشد و آنجا ناامن و معمولا روستا در حیطه تصرف فرقه دموکرات قرار دارد و امکان درگیری و دستگیری وجود دارد لذا سوال کردند که نمیترسید؟ جواب دادم خیر.بنابراین پیشنهاد دادند در معیت چند نفر نیرو مسلح به محل برویم. تعجب کردم.ناخواسته ترسی بردلم نشست و چون قرار معاینه محلی را صادر کرده بودم نمیتوانستم از آن عدول کنمچون به غرور جوانی و شان قضایی و غیرتم برمیخورد.لذا به نماینده جهاد گفتم که نیروی نظامی را در سرراه از کمیته انقلاب اسلامی تازه کند کمک می گیریم و وقتی به کمیته رفتیم از سرپرست کمیته درخواست کردم چند نفر نیرو با من به محل اعزام کند. ایشان قبول نکردند و اضافه نمودند که منطقه جنگی و ناامن است و ممکن است در محل به شما حمله شود. با اصرار من قبول کرد که سه الی چهار نفر نیروی مسلح ما را همراهی کنند به این شرط که توقف ما در روستا بیش از 5 دقیقه برای انجام امور نباشد. وقتی این مطلب را شنیدم ، ترس و دلهره ام چندبرابر شد. با خودم می گفتم که قرار معاینه محلی چه صیغه ای است و عجب اشتباهی مرتکب شده ام. سرانجام با دل نگرانی به محل و روستای مورد نظر رفتیم و از شهود تحقیقات محلی را انجام می دادم که نیروهای مسلح کمیته 5 دقیقه نشده گفتند زود باش تمام کن که الان دموکرات ها می رسند و ما را به قتل می رسانند. به هر نحو از شهود استماع شهادت به عمل آوردم و هرچقدر ریش سفیدان محل با تکریم واحترام اصرار کردند که به ما چای بدهند ، از ترس نیروهای حزب دموکرات فرار را بر قرار ترجیح دادیم. الغرض در آنجا فهمیدم محل خدمت جدید (ارومیه) سمنان نیست که با خیال راحت بتوان انجام وظیفه نمود.

همانطوری که اشارت رفت اشتغال در امر قضا چه نوع از دشواری ها با چه میزان رنج و طاقت همراه بود. هر هفته چندین نفر از اعضای سپاه پاسداران و سربازان ارتشی تامین جاده و جهاد سازندگی و افراد عادی در جاده و مناطق ناامن شهید داشتیم و حتی احدی از دوستان و همکاران ما به نام شهید شایسته که دادیار انقلاب اسلامی ارومیه بود و برای سرکشی و انجام کارهای دادسرای انقلاب اسلامی مهاباد ، به شهرستان مهاباد رفته بود ، در بین جاده ای ارومیه مهاباد توسط گروه های مسلح غیرقانونی ( عمدتا حزب دموکرات وکومله ) شهید شد و در رادیوهای بی بی سی و غیره گفته شد که دادستان انقلاب اسلامی مهاباد دستگیر و اعدام انقلابی شد. باور کنید در آن زمان لیسانسیه های حقوق یا کارآموزان قضایی پس از اتمام دوره به هیچ عنوان حاضر نبودند در این دادسرا و دادگاه مشغول به کار شوند. ارزش کار قضایی در مناطق ناامن کمتر از خدمت در جبهه های حق علیه باطل نبود. جنگ با خودهای منحرف سخت تر از مبارزه با نیروهای صدام بود. اگرچه حیطه کاری من سیاسی نبود ولی گروهک ها کاری با این حیطه نداشتند و صرف اینکه در دادسرای انقلاب اسلامی انجام وظیفه می شود ، مبادرت به ترور و خونریزی می کردند. مدت یکسال و اندی این وضعیت شغلی ادامه داشت و خاطرات زیادی در این ایام اتفاق افتاد و یکی از مهمترین آنها این بود که چون مبارزه با خوانین و فئودال ها در رابطه با اختلافات کشاورزی بر عهده من بود ، تعدادی از خوانین به دادستانی کل انقلاب اسلامی تهران رفته و با اطلاع از مواضع سیاسی و اجتماعی اینجانب در دوران دانشجویی علیه اینجانب جار و جنجال بپا کردند و با برزگنمایی وبه دروغ مدعی شدند که اینجانب در دوران دانشجویی به برخی از گروههای تند مذهبی هواداری داشتم که کذب محض بود، آنچه مسلم است و دوستان دوران دانشجویی به خوبی از آن اطلاع دارند ، من به لحاظ فعال دانشجویی قبل ازانقلاب عضو انجمن اسلامی بوده و پس از پیروزی انقلاب،یکی از نمایندگان 5 نفره دانشجویان در شورای دانشکده حقوق تهران بودم و قبل از تصدی امر قضاء اهل مطالعه و دارای گرایش روشنفکری و معتقد به آزادی اجتماعات و بیان بودم ولی از زمانی که وارد دستگاه قضایی شدم ، به هیچ گروه و جنبش سیاسی و غیره وابستگی نداشتم. علتش این بود که معتقدم، قضات نباید به جناح های سیاسی وابستگی و تعلق داشته باشند لذا در اتخاذ تصمیم قضایی باید مستقل عمل کنند.به هر صورت شانتاژ و جوسازی های کاذب خوانین موثر واقع شد ، بنابراین دادستانی کل انقلاب اسلامی در سال 61 مرا جهت اخذ پاره ای از توضیحات به تهران خواست ، بلافاصله در اثر ناراحتی در ارومیه استعفاء دادم ولی دادستان انقلاب ارومیه نپذیرفت. در دادستانی کل انقلاب (تهران) از خودم دفاع کردم ، مقرر شد که تصمیم مقامات قضایی مرکز در روزهای آینده به بنده ابلاغ می شود.

این احضار و اخذ توضیحات مرکز به شدت مرا از لحاظ روحی و روانی متاثر و ناراحت کرد زیرا از یک طرف با اشتغال در دادسرای انقلاب با جان خود بازی می کردم از سوی دیگر اعتماد مقامات قضایی تهران (مرکز) از من سلب شده بود. لذا تصمیم گرفتم چون با استعفاء مخالفت شده خودم را به دادگستری انتقال دهم.

در این راستا به اتفاق دوست صمیمیم به نام آقای نظری به خدمت جناب آقای سید محمد اصغری که وزیر عدلیه و تحصیلکرده حقوق و دوست آقای نظری ، به ایشان متوسل شدیم .مشارالیه فرمودند که در شهریور درخواستی راجع به انتقال به او بدهم تا با حضرت آیت اله موسوی اردبیلی ریاست محترم شواریعالی قضایی در میان بگذارد. در موعد معین آقای نظری بلیطی از تی بی تی به من در ارومیه تهیه کرد و من برای انجام انتقال به تهران رفتم، در بین راه ارومیه وسلماس و بعد از پادگان قوشچی و در وقت غروب اتوبوس ما علی رغم وجود تامین (نیروهای مسلح) در جاده مورد حمله گروههای مسلح قرار گرفت و با زخمی شدن راننده و دونفر سرنشین درست روی پل متوقف شده وقتی از پنجره شیشه ماشین پایین را نگاه کردم تمام دو طرف جاده و داخل دره پر از نیروهای مهاجم مسلح بود که با نیروهای تامین جاده درگیر بودند ... من چون می دانستم اگر که ضدانقلابیون مهاجم بفهمند که من دادیار دادسرای انقلاب ارومیه هستم حتما گروگان گرفته و همان بلایی که را به سر شهید شایسته درآوردند، درباره من هم اجرا خواهند کرد.لذا بلافاصله ابلاغ قضایی و سایر مدارک را پاره کردم و می خواستم در داخل اتوبوس آتش بزنم که سایر مسافرین ممانعت کردند و گفتند که ممکن است مهاجمین آتش را ببینند و خیال کنند که مقامات سیاسی در اتوبوس وجود دارد ، لذا بلافاصله اتوبوس را با آرپی جی مورد هدف قرار دهند، النهایه خلاصه کنم با تاریک شدن هوا و درگیری شدید بین نیروهای مهاجم و تامین جاده و زخمی شدن دو نفر از سربازان ،سرانجام به کمک خمپاره های منور ارتش (متعلق به پادگان قوشچی) اتوبوس با رانندگی کمک راننده از مهلکه فرار و درجلوی پادگان قوشچی توقف کرد، وزمانی که به جلو پادگان رسیدیم متوجه شدم که جاده ارومیه سلماس رو بسته اند و تمام اتومبیل ها متوقف شده اندو به هیچکدام از وسایل نقلیه اجازه تردد به طرف سلماس را ندادند.

من پس از پیاده شدن از اتوبوس به پادگان قوشچی مراجعه نمودم و خودم را قاضی دادسرای انقلاب معرفی کردم و اجازه خواستم شب را در آنجا سپری کنم چون در بازگشت در آن وقت شب احتمال درگیری در نوشین شهر هم داده می شد ، بدوا مسئولان پادگان قوشچی از پذیرفتن من به لحاظ اینکه اوراق هویت همراه نداشتم (توجها ابلاغ قضایی و غیره پاره شده بود) امتناع کردند که پس از تماس تلفنی با دادستان و حاکم شرع انقلاب مرا به مهمانسرا هدایت کردند و واقع مطلب تا صبح خوابم نبرد. از اینکه از دست ضد انقلابیون در امان مانده و زنده بودم ،خیلی خوشحال بودم. فردای آن روز با خرید چندین کیلو میوه به محل درگیری برگشتم میوه را بین سربازان جاده و پاسگاه پخش و از آنان به خاطر نجات جانم تشکر و صورتجلسه ای هم مبنی بر حمله نیروهای مهاجم به اتوبوس و از بین رفتن مدارک اینجانب توسط فرمانده پاسگاه تنظیم و اخذ شد (که صورتجلسه موجود است)

چند روز بعد مجددا به تهران و به دادستانی کل و انقلاب رفتم و شرح ماوقع را توضیح داده و صورتجلسه تخریب ابلاغ قضایی را نشان دادم که یک مرتبه مسئول مربوطه ناراحت شد. با تحکم به من گفت مگر مسلح نبودی چرا ابلاغ را پاره کردی ، هرچه توضیح دادم که منظقه ارومیه ناامن است و گروهک ها آنقدر مسلح می باشند که پادگان ها را خلع سلاح و ستون های نظامی را از بین می برند مسئول محترم قانع نمی شد و به جای اینکه بگوید خوشحالم که سالم هستی با یک عالم تکبر وغرور و با لبخندهای بی معنی و بی محتوی اضافه کرد مگر مسلح نبودی ، ناچارا عرض کردم آقا محترم خیابان های شهر و جاده های ارومیه که بمانند خیابان شانزالیزه پاریس نیست که مردم آن با کلاه و آرایش و کت و شلوار اتو کرده و معطر در آن قدم بزنند و تفریح کنند،صد افسوس از اینکه مسئولان قضایی مرکز چقدر از وضعیت محل خدمت پرسنل خود بی خبر بودندو بی مسئولیت،به هر صورت مجادله ما نتیجه ای دربرنداشت و ناچارا محل را ترک کردم و لیکن قبل از پذیرش استعفاء از شورایعالی قضایی ابلاغ دادیاری در دادگستری صادر شد و منتهی برای شهرستان ایرانشهر. دلیلش واضح و مبرهن ولی از ارومیه تا ایرانشهر(سیستان و بلوچستان)،فاصله بسیار بود،فرسنگها کیلومتر با زادگاه خود یعنی شهرستان خوی

انتقال از نقطه مرزی شمال غرب به نقطه مرزی جنوب شرق،پذیرش اش خیلی سخت بود و به نوعی تبعید و دسترنج خدمت در دادسرای انقلاب ؟ ولی چه می شد کرد،عشق به اجرای عدالت و احقاق حق، نیاز اولیه جوانان آرمانگرای نسل آن روز،نسلی که جوانان آن آماده هرگونه فداکاری از جبهه جنگ تا جبهه آزادی و عدالت ، هرچقدر نسل ما دلبسته عدالت می شد،ناز عدالت بیشتر و ادامه راه آن دشوارتر و جانکاه تر. و جوانان هم نسل من در این راه به بهای جان انجام وظیفه کردند و هرگز هم خسته و مایوس نشدند،و پیوسته امیدوار ...

اگر فرصتی دست داد و دوستان تحمل چرندیات این جانب را داشتند خاطرات ایرانشهر هم بازگو خواهد شد....

0 نظر برای “ فیلم بادیگارد و تداعی خاطره قضایی ارومیه

منتظر نظرات شما هستیم

نگران نباشید، ایمیل شما منتشر نمیشود.