صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / حکایت حمل کالای قاچاق در اتوبوس های خارج شهری

خاطره‌ها درگذرزمان

حکایت حمل کالای قاچاق در اتوبوس های خارج شهری


کاظم کاظم زاده – مستشار بازنشسته دیوانعالی کشور
حکایت حمل کالای قاچاق در اتوبوس های خارج شهری

 

سرانجام باسپری شدن نزدیک به دو سال خدمت قضایی در ایرانشهر و با احتساب ایام ماموریت در یزد و تهران و نیز ورود دو نفر قاضی جدید به ایرانشهر با انتقال نگارنده در آبان ماه 1363 از ایرانشهر موافقت شد، در این انتقال آقای صمدی اهری که در آن مقطع دبیر شورای عالی قضایی بود، خیلی تلاش و زحمت کشید و مصمم بودبرای تهران به عنوان دادیار (دادسرای انقلاب مستقر در امور صنفی ) ابلاغ صادر کند که من قبول نکردم چون امکانات زندگی در تهران برایم سخت و در حد غیرممکن بود و قبلا هم آن را تجربه نموده بودم. ازاین روخواهش کردم در صورت امکان ابلاغ قضایی به شهرستان خوی که زادگاه خودم هم بود، صادر شود و اینگونه هم عمل شد  ولی مشکل اساسی من انتقال اثاثیه خانه مشتمل بر یخچال و کولر گازی و به همراه موکت و یک جفت فرش ماشینی از شرق ایران یعنی سیستان و بلوچستان (ایرانشهر) به نقطه ای ازشمالغرب کشور(خوی) بود  مشکلی که کشورهای اروپایی و توسعه یافته با مبلمان خانه های اجاره ای و یا فروشی آن را حل کرده اند معضلی که منتقل شوندگان (اعم از اجاره و غیره) در ایران با آن دست و پنجه نرم می کنند اگرچه اخیرا در تهران هم و در قسمت های بالای شهر اجاره خانه‌های مبلمان رایج شده است نحوه انتقال اثاثیه را فکر مرا مشغول کرده بود تا اینکه یکی از دوستانم در سپاه پاسداران ایرانشهر به نام آقای غلامی اهل اصفهان برای احوال پرسی نزدم آمد. وقتی ازقضیه انتقال من با خبر شد ضمن اظهار تاسف از موضوع، با مهربانی وخوشرویی قبول زحمت نمود که حمل دو قلم از اثاثیه را برعهده بگیرد و بدوا با وانت اثاثیه مذکور به زاهدان و از آنجا از طریق هوایی به تبریز فرستاد و من در ایامی که در ایرانشهر خدمت می کردم همیشه مدیون محبت و الطاف برادران پاسدار در اوایل انقلاب بودم انسان های صادق و وفادار و از جنس قهرمانان و شهیدان بلکه بسی بیشتر که اکثرشان از جمله آقای غلامی در جبهه های جنگ هیدو به لقاء اله پیوستند ، روحشان قرین رحمت باد.

انسان‌های عاشق پیشه و زحمتکش و فدکار و ویژگی شخصیتی کم نظیر و باقدرت روحی شگفت انگیز که امروز با چراغ دنبالشان بگردی، یافت نمی شوند که از اصفهان پایتخت صفویه برای خدمت به خلق در مناطق محروم هم پیمان شده و سوگند یاد کرده بودند که مردمان عادی پیرامون خود را هم به قهرمانان و شهیدان بدل کنند... بهتر است از پراکنده‌گویی پرهیز کنم و به اصل مطلب بپردازم.

بقیه اثاثیه از قبیل فرش ماشینی (یک جفت) و پنجاه متر موکت و یک دستگاه تلویزیون رنگی ناسیونال 14 اینچ را که فاقد دکمه های خاموش وروشن وتنظیم بودبسته بندی کرده و به اتفاق خانواده سوار اتوبوس شدیم (لازم به ذکر است انتقال اثاثیه قلیل از طریق ماشین خاور و ... به لحاظ طولانی بودن راه مقرون به صرفه اقتصادی نبود) نزدیک غروب آفتاب چند کیلومتر مانده به شهرستان بم ، پاسگاه ژاندارمری اتوبوس را متوقف و تمام مسافران یک کیف حامل وسایل شخصی و مقداری کالای قاچاق (شلوار و پیراهن و ادکلن) با خود همراه داشتند و وقتی مسافران را بازرسی می کردند متوجه شدم برخی از آقایان دو الی سه تا شلوار لی را با هم پوشیده بودند و بانوان هم همینطور ،چیزی که در گزارش پاسگاه ها در رسیدگی به پرونده ها مطالعه می‌کردم، به صورت عینی ملموس شد و دارندگان این اجناس از قشر فقیر و بی خانمان و مستضعف جامعه بودند که برای امرار معاش خود و ارزان بودن کالای موصوف در ایرانشهر آن را به تهران حمل و با فروش آن درآمدی اندک به دست می آورند. باوجودگذشت یک ساعت و اندی از بازرسی کماکان مسافران بلاتکلیف در جاده آس و پاس بودند و چون جاده منتهی به بم در آن زمان ناامن بود و برخی اوقات اشرار و گروه های مسلح جاده را می بستند و اموال مسافران را غارت می کردند.بنابراین  به لحاظ تاریک شدن هوا و فرا رسیدن شب نگران بودم که اتوبوس آن مسیر ناامن را در اول شب طی نکند و مسافران گرفتار اشرار شوند. بنابراین به رئیس پاسگاه که سروان تمام بود تذکر دادم که اجازه دهد اتوبوس حرکت کندتا گرفتار اشرار نشویم. بدوا اعتنایی نکرد ناچارا خود را به عنوان جانشین دادستان ایرانشهر معرفی کردم بلافاصله ادای احترام به جا آورد و مرا شناخت اگرچه ندیده بود ولی در پرونده ارسالی به دادسرا مکاتباتی باهم داشتیم گلایه کردیم چرا مردم فقیر را بی جهت اذیت می کنید این روش را که انتخاب کرده اید مبارزه با قاچاق کالا و قاچاقچیان نیست بلکه مبارزه با دست‌فروش هاست.

ضمن عذرخواهی دستور داد اتوبوس حرکت کند، یادآوری این نکته حائز اهمیت است که در آن زمان ضابطین عدلیه به خصوص افسران ژاندارمری و شهربانی با طیب خاطر و رضایت ، از مقام قضایی اطاعت و تبعیت می کردند و مثل امروز نبود که خود را حقوقدان برتر و عالم تر از قاضی تصور کنند ، لذا همواره عدلیه جایگاه ممتاز خود را به لحاظ اجرای صحیح قوانین و وقار و متانت قضات و سلامت کارکنان و وابستگان خودحفظ کرده بود.

اتوبوس در حال حرکت بود که فردای آن روز حوالی ساعت 10 در اتوبان قم مجددا مامورین اتوبوس را متوقف کردند و اظهار داشتند مسافرین پیاده شوند چون گزارش رسیده که اتوبوس حامل کالای قاچاق (سیگار) است و گفته می شود قاچاقچیان آن را در سقف اتوبوس جاسازی کرده اند مامورین شروع به بازکردن چراغ های سقف ماشین نمودند و این کار معمولا هم زمان براست. یکی از مسافرین که مرا شناخته بود، اظهار داشت آقای قاضی سرگردان و خسته شدیم ترا به خدا کاری بکن اتوبوس آزادشود و ما به راه خود ادامه دهیم ، عرض کردم اینجا حوزه قضایی من نیست و هیچ کاری از دستم ساخته نیست ، نزدیک به دو ساعت و اندی آوارگی و معطلی و آخرالامر هم سیگار قاچاق کشف نشد، اتوبوس را دربه داغون تحویل راننده دادند بیچاره راننده اتوبوس سرگیجه گرفته و به شدت عصبانی بود و مثل برق گرفته ها دور اتوبوس می چرخید، مردانی از جامعه ایرانی که به دلیل مشکلات اقتصادی مجبور هستند ساعت های طولانی از صبح تا شب پشت فرمان بنشینندو کمترین توجهی به سلامت روح و جسم خود ندارند. زندگی آنان کاملا تکراری و خسته کننده و پیوسته با فشارهایی از استرس و اضطراب توام است. بدون تردیداین فشارهای تدریجی بر زندگی خانوادگی و اجتماعی و حتی تربیت فرزندان آنان نیزتاثیر منفی می گذاردو این تنهاگوشه هایی از زندگی رانندگان است ... بالاخره این مسافرت با همه مرارت و زحمت وبا احتساب سایر توقف های اجباری در گشت های پلیس حدود بیست ساعت طول کشید تا به تهران رسیدیم.

بعد از استراحت کوتاه در تهران، اثاثیه را به ترمینال غرب در آزادی که محل حرکت اتوبوس‌های تهران به خوی می‌باشد، انتقال دادیم ، شاگرد راننده فرش ماشینی و موکت ها را بر سقف اتوبوس بار کرد ، پس از آن به نزد من آمد و با لحنی طلبکارانه گفت باید وجهی به او پرداخت کنم. با خونسردی عرض کردم ما که سه نفر هستیم و اضافه بار نداریم. پاسخ داد ارتباطی به اضافه بار ندارد ، تو حامل کالای قاچاق هستی و اگر مامورین بفهمند آن را ضبط خواهند کرد. درجا میخکوب شدم. گفتم کدام قاچاق ، جواب داد یک دستگاه تلویزیون به علاوه یک توپ موکت (توضیحا اینکه من موکت را در ایرانشهر خریده بودم ولی استفاده نکرده بودم ) اعتنایی نکردم بعد از چند دقیقه و قبل از حرکت اتوبوس یک مرتبه مامورین سررسیدند و اتوبوس را محاصره کردند، شاگرد اتوبوس به مامورین گفت کالای قاچاق مال این آقا است و مامورین مرا پیاده و به پایین هدایت کردند. پس از دادن توضیحات لازم مامورین قبول نکردند و می خواستند موکت ها را از پشت اتوبوس پایین آورند. ابلاغ انتقال به خوی را نشان آنان دادم و اضافه نمودم که این اثاثیه منزل من است ، آنان منصرف شده و به راه خود ادامه دادند.

به شاگرد راننده گفتم این چه کاری است که انجام میدهی و مرا اذیت می‌کنی، گفت اگر پولی به من ندهی در تمام ایست بازرسی ها شما رو لو خواهم داد. دردسرتان ندهم حرکات و رفتار ایذایی او تا رسیدن به شهرستان خوی در سه الی چهار ایست بازرسی ادامه داشت هربار مرا پایین آوردند و با نشان دادن ابلاغ آزاد کردند و من هم از روی لجاجت چیزی به شاگرد راننده ندادم تا بدآموز نشود ، غافل از اینکه ایام بدتری پیش رو خواهی داشت.

تمام این صحنه ها به طرز عجیبی در رقم زدن سرنوشت قضایی من نقش داشتند و باعث شده بود که در اتخاذ تصمیمات اعتدال و مردمداری را سرلوحه کار خود قرار دهم به بیان دیگر امروزه حقوق شهروندی را رعایت کنم. دورانی که چه زود به پایان رسید، قاضی و داور آن مردم هستند که باید داوری کنند و می‌کنند.

                    

0 نظر برای “ حکایت حمل کالای قاچاق در اتوبوس های خارج شهری

منتظر نظرات شما هستیم

نگران نباشید، ایمیل شما منتشر نمیشود.