صفحه اصلی / اخبار/ چارسو / تداعی خاطره در سفر به چابهار (کاظم کاظم زاده قاضی بازنشسته دیوانعالی کشور)

تداعی خاطره در سفر به چابهار (کاظم کاظم زاده قاضی بازنشسته دیوانعالی کشور)


          زندگی قضایی در ایرانشهر با تمام سختی ها و محنت ها وتجربه ها ادامه داشت در آن زمان چابهار به عنوان دادگاه بخش در زیر مجموعه عدلیه ایرانشهر قرار داشت و با توجه به اینکه رئیس دادگاه بخش جانشین بازپرس هم بود ، الزاما موافقت با قرارها و صدور کیفرخواست در جرائم در صلاحیت دادگاه کیفری یک برعهده دادسرای ایرانشهر بود که من به جانشینی دادستان انجام وظیفه می کردم. بعضی اوقات اینجانب در معیت جناب آقای موسی قربانی که در آن زمان هم رئیس دادگاه کیفری یک و هم رئیس دادگاه انقلاب اسلامی بود و بعدا هم چندین دوره نماینده مجلس شورای اسلامی شد، جهت نظارت و محاکمه متهمان به چابهار می رفتیم و چون جاده اش خراب و راه طولانی بود لذا آقای قربانی از استانداری تقاضا می کرد که هواپیمایی استاندار ی که ظرفیت آن 4 الی 5 نفر بود در اختیار ما قرار می گرفت بدین شرح که هواپیما در فرودگاه ایرانشهر به زمین می نشست پس از سوارشدن در فرودگاه چابهار که اتفاقا خاکی بود ، فرود می آمد و چون هواپیما قدیمی و فرسوده بود لذا در هوا لرزش آن خیلی زیاد بود طوری که یک بار محافظین آقای قربانی حالشان بهم ریخت و استفراغ کردند و یکبار هم هواپیما در اثر خرابی در کنارک (فرودگاه نظامی) به زمین نشست و تعمیرات کارساز نشد و مجبور شدیم از طریق زمینی به زاهدان و از آنجا به ایرانشهر برویم و در مسیر زمینی کنارک به زاهدان و ایرانشهر هر ایرانی وطن پرست معمولا غمباد و افسردگی می گیرد زیرا فقر از هر نوع آن بیداد می کند و شعار پیش به سوی تمدن بزرگ در زمان شاه سرابی بیش نبود و الان اطلاعی از وضع آنجا ندارم احتمالا نسبت به گذشته توسعه و آباد گردیده است . اگرچه چابهار بخش بود و به دلیل نداشتن فصل پاییز و زمستان ،در تمام فصول آب وهوای بهاری دارد و لی اکثر مردم آن فقیر و چادرنشین و کولی بودند ، و روستاهای آن محروم از خدمات برق و آب آشامیدنی و فاقد بهداشت بود و امرار معاش روزمره مردم از طریق قاچاق کالا و صیادی بود ولی بااین حال به لحاظ واقع شدن در نزدیکی منطقه استوایی دریای عمان ،یکی از بندرهای مهم بازرگانی ایران است .این ناحیه دارای بهترین کرانه اقیانوسی کشور و معتدل ترین هوای جنوب کشور است به خصوص در زمان جنگ کشتی های غول پیکر در اسکله های آن پهلو می گرفتند و مایحتاج مردم ایران از این بندر وارد و صادر می شد رئیس دادگاه بخش مستقل در سال 1363 آقای (ک) بود. قاضی صبور ومجرب و بامناعت طبع و بنیه علمی خوب که مدت 8-9 سال سابقه اشتغال در محل داشت و خسته از طولانی شدن ایام قضاوت در آن بخش ،متقاضی انتقال بود.

رئیس دادگاه چابهار پیشنهاد داد که بعدازظهر دید و بازدیدی از چابهار داشته باشیم وقتی به مرکزیت بخش مراجعه کردیم اکثر مغازه داران بساط خود را در فضای باز پهن کرده بودند، به علاوه دیواره برخی از مغازه ها  بلوک سیمانی و سقف آنها از حصیر پوشانده شده بود و تعدادی از مغازه ای لوکس هم وجود داشت که اجناس آنان غالبا مملو از کالای قاچاق بود ، فراوانی کالای قاچاق به ویژه عطر و ادکلن ولوازم آرایشی کاملا چشمگیر بود .آقای رئیس به من پیشنهاد داد که یک عدد عطر به عنوان یادگاری از آنجا بخرم و من قبول کردم. به یکی از مغازه ها وارد شدیم ، نامبرده سفارش "یاردلی" داد و مغازه دار گفت ندارم ولی می توانم برای فردا آماده کنم. چون باید سفارش دهم زیراقاچاقچیان از بارهایی که در کوه ها مخفی کرده اند و به تدریج به شهر می آورند. به هر صورت روز بعد عطر به دست من رسید و از رئیس دادگاه قیمت آن را پرسیدم تا پولش را پرداخت کنم، اول تعارف کرد که مهمان او باشم ولی من قبول نکردم. وقتی قیمت را اعلام کرد متوجه شدم که 3/2 حقوق ماهیانه را باید از بابت عطر به او بدهم که ضمن تعجب،چون پول کافی همراه نداشتم بعدا به او پرداخت کردم.حقوق دریافتی من در ایرانشهر به لحاظ اینکه بدی آب و هوا و دور از مرکز بود در حدود هفت الی هشت هزار تومان بود و یک عطر به قیمت 3/2 حقوق آن روز قاضی نقطه محروم ایران بود و خوانندگان فهیم خود حدیث مفصل از این معضل قدیمی حقوق را بدانند.

رئیس دادگاه بخش مستقل چابهار خیلی به من ابراز محبت می کرد و مدام می گفت که خانواده ما مرهون و مدیون تدبیر شماست علت را جویا شدم اظهار داشت ذکر خیر شما را از خواهرم (ذ) که دانش آموخته حقوق است شنیدم و او با شما قبل از انقلاب در دانشگاه تهران هم کلاس بوده است.این را که گفت،چند لحظه سکوت کردم و او درست می گفت به یاد خاطره افتادم و خوانندگان محترم پرحرفی مرا می بخشند، با این توضیح که مشخصات مندرج در خاطره به لحاظ حفظ حرمت شخصی وخانوادگی همکار محترم قضایی غیرواقعی است.ولیکن اصل ماجرا بدین شکل است:

خانم (ذ) قبل از انقلاب به اتفاق  چند نفر از دختران دانشجو عضو فعال انجمن اسلامی دانشکده ما بود که هر جمعه به صورت گروهی با هم به کوهنوردی می رفتیم،در تمام دانشکده ها دو گروه داشتیم یک متعلق به مذهبیها (انجمن اسلامی) و دیگر وابسته به گروه های مارکسیسم(کمونیست ها)بود،دوستان و دانشجویان آن زمان مستحضرند،غالب این اشخاص مورد تعقیب ساواک بودند،زیرا که بیشترین عضویت و یارگیری سازمان های مسلح چریکی(چریک های فدای خلق و مجاهدین)از این طیف بود،و زمانی که انقلاب شد من به نمایندگی از سوی انجمن اسلامی به عنوان یکی از نمایندگان دانشجو در شورای استادان انتخاب شدم و مسئولیت تعاونی و انتشارات بر عهده من گذاشته شد و در تعاونی دانشکده حقوق تهران به اتفاق دو الی سه نفر از دختران دانشجو به صورت افتخاری مرا در این مسئولیت همراهی و با من همکاری می کردند و بعضا هم برای خرید کتاب برای تعاونی با او به اتفاق دوستش خانم (ر) که دارای ماشین هیلمن بود به دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) می رفتیم ، خواهر رئیس دادگاه ،دختر محجبه (چادری) و موقر و انقلابی و عضو ساکت و کم حرف انجمن اسلامی دانشکده بود. بعد از فارغ التحصیلی من او را ندیدم تا اینکه در سال 1359 دادیار دادسرای انقلاب اسلامی سمنان شدم و در سال 1360 که فاز نظامی مجاهدین انقلاب اسلامی شروع شده بود،روزی رئیس زندان که سپاهی دلسوز،خوشفکر و خوش اخلاق بود به من گفت که دختری در ارتباط با هواداری سازمان مجاهدین دستگیر شده که خانم نجیب و وزین و نمازخوان می باشد و حیف که هوادار مجاهدین و سردسته آنان در زندان است وقتی نامش را پرسیدم ، گفت خانم (ذ) می باشد بلافاصله یادم افتاد و حدس زدم همکار من در انجمن اسلامی دانشکده بوده است البته چیزی به او نگفتم. حوزه فعالیت من در دادسرای انقلاب اسلامی سمنان در ارتباط با جرایم مواد مخدر و اراضی شهر و تصرف عدوانی و غیره بود.

تا اینکه روزی به رئیس زندان گفتم که می خواهم خانم (ذ) را ببینم .او را در معیت مامورین به دادسرا آوردند . زمانی که وارد اتاق دادیاری شد و مامورین مراقب از اتاق بیرون رفتند تا مرا دید منقلب و شوکه شد و او برای من به خاطر انسانیت وگذشته درخشان قابل احترام بود، بلافاصله اعلام نمودم که از دیدن او در آن وضعیت متاثر و متاسف هستم،او سفره دلش را باز کرد و حرفهای زیادی بین ما رد و بدل شد و نمی خواستم قانع اش کنم ولی در پایان به صراحت به او یادآور شدم که خیلی چیزها فرق کرده است راهی که انتخاب نموده ،اشتباهی است و بهتر است در افکار خود تجدیدنظر کند ،زیرا رویای نسل ما تبدیل به سراب شده و آینده روشن در کار نیست،ولی مشارالیها از افکار و اندیشه خود و جامعه آرمانی به شدت دفاع می کرد و می خواست بداند چه کسی او را لو داده است. او را برادرش که عضو و مقام موثر در بسیج بود لو داده بود ولی من بلحاظ پایبندی به مقررات شغلی نامش را افشاء نکردم و گفتم این خط قرمز ما می باشد و وقتی اتاق را ترک کرد در راهرو دادسرا صحنه عجیب تکان دهنده ای را مشاهده کردم و متوجه شدم که با روحانی میانسال روبوسی کرد، چهره ها منقلب و هر دو  گریه می کردندمامورین،زندانی را بردند ولی من همچنان مات و مبهوت داشتم نگاه می کردم و از دیدن این صحنه غمگین و پریشان شدم،ازاین رو، از کارمند دادسرا که اهل سمنان بود ، سوال کردم این روحانی را می شناسید گفتند بله ،او پدر خانم (ذ) می باشد و از روحانیون خوشنام و مزکی سمنان است.(یقینا خوانندگان محترم کنجکاو خواهند شد که این روحانی موصوف چگونه و از کجا فهمید که دخترش را به دادسرا برده اند که در آنجا حاضر شده است ، قابل ذکر می باشد بعد از تکراراین صحنه ها،مقامات قضایی متوجه شدند که آبدارچی دادسرا احضار زندانیان را به بستگان آنان اطلاع می داد و آنها هم در مقابل دادسرا یا داخل آن حضور می یافتند پس از کشف قضیه این شخص از کار برکنارشد.)

دیدار با خانم (ذ) را با مرحوم آقای عرب که همکلاسی و دوست صمیمی من و دادستان انقلاب اسلامی سمنان بود  در جریان گذاشتم و با توجه به اینکه آقای عرب و خانم (ذ) جز فعالان انجمن اسلامی و گروه کوهنوردی ما بودند، شناختی جزیی نسبت به هم داشتند و النهایه من هم با حاکم شرع وقت مرحوم آیت اله عالمی و آقای عرب و هم با دادیار رسیدگی کننده به پرونده خانم (ذ) که اخیرا از دادگاه انقلاب اسلامی تهران بازنشسته شد بحث و گفتگو کردم و به آنان یادآور شدم با توجه به سابقه فعالیت سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب خانم (ذ) در دانشکده و لحاظ سایر خصوصیات اخلاقی و اعتقادی فضایل شخصیتی مشارالیها بهتر است درمورداوبا عقلانیت و اعتدال و اغماض تصمیم گیری شود و به علاوه جاذبه دوستان بیشتر از دافعه آنان باشد.

به هر صورت بعد از مدتی من از دادسرای سمنان منتقل شدم و خبر از فعالیت مشارالیها و میزان محکومیت وی نداشتم که در چابهار آقای ک (رییس دادگاه) به من گفت که به خواهرم 5 سال زندان دادند و بعد از تحمل 2.5 سال حبس او را آزاد کردند،به همین خاطر از خدمات شما سپاسگزارم.زیرا خواهرم همه چیزرابه من گفته ودرمورداو مساعدت شده است، و اضافه نمود که خواهرم هنوز فارغ التحصیل نشده است و به خاطر زندانی شدن ، انجمن اسلامی دانشکده صلاحیت او را برای ادامه تحصیل تایید نمی کند و چند واحد از دروس اش باقی مانده وبلاتکلیف می باشد.اگر امکان دارد برای رفع مشکل تحصیلی او تلاش و به انجمن اسلامی دانشکده توصیه شود.

پس از جدا شدن از رییس دادگاه چابهار به ایرانشهر آمدم چند روز بعد به تهران رفتم وبادوستان انجمن اسلامی دانشکده ملاقات کردم.با خانم (ج) و آقای (س)نیزکه مسئولیت گزینش و احراز صلاحیت دانشجویان را برعهده داشتند ، به تفضیل درباره خانم (ذ) گفتگو کردم البته آنان هم مشارالیها را می شناختندو قول دادند که به ادامه تحصیل خانم (ذ) کمک کنند مراتب را تلفنی به رئیس دادگاه موصوف اطلاع دادم. روزی که می خواستم از ایرانشهر منتقل شوم به آقای رییس دادگاه چابهار زنگ زدم تا خداحافظی کنم پس از احوالپرسی اظهار داشت، خواهرم مشغول ادامه تحصیل است و در این خصوص از من تشکر کرد و دیگر هیچ وقت او را ندیدم و تا این لحظه  هیچ خبری از این خواهر و برادر ندارم.

35 سال از آن خاطره گذشته است«زنده کردن گذشته کار خطرناکی است آن جا ناگهان خودت را تک وتنها خواهی یافت،هیچ کس و هیچ چیز آن جا نمانده است،کسانی که هنوز از گذشته ها مانده اند،همان هایی نیستند که آن وقت بودند.»(برگرفته از کتاب جوانی تالیف عباس پژمان) و بدیهی است راقم این سطور خود در طول این ایام تغییرات فکری پیدا کرده و بسیار پرواضح است که عقلانیت بر احساساتش غلبه کرده بالطبع مخاطبان هم دچار تحول فکری و هم پخته تر شده اند،شاید نقل این گونه خاطرات برای تعدادی از خوانندگان جوان که در آن فضای رویدادها نبودند، چندان خوشایند و جاذبه نداشته باشد ولی سود نقل روایتها این است، با بازخوانی گذشته به وجوه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی گذشته کشور پی برده و از آن درس عبرت فرا می گیریم امیدوارم نسل جوان با مطالعه وقایع گذشته و نقادی آن حتی اگر غیرمستقیم هم شده به تبیین و تعلیل آسیب های اجتماعی کشورش بپردازد تا برای اندیشه خام و احساسات زودگذر تاوان سنگین ندهد و در اثر گذشت زمان رنجور و نادم نباشد.

0 نظر برای “ تداعی خاطره در سفر به چابهار (کاظم کاظم زاده قاضی بازنشسته دیوانعالی کشور)

منتظر نظرات شما هستیم

نگران نباشید، ایمیل شما منتشر نمیشود.